وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعار)



نقیضه‌ای بر غزل حضرت حافظ

سخنان حسن فریدون () با خودش،

پس از سیل مازندران و گلستان

رفته زیر سیلْ استان گلستان غم مخور

غرق شد مازندران هم زیر باران غم مخور

اهل خوزستان هنوز از سیل غم در محنت‌اند

چون که همدرد است با آنها لرستان غم مخور

در کلاله، ترکمن، در کردکوی و آق‌قلا

رأی تو با وعده‌ها بوده فراوان غم مخور

راه تزویر و فریب و مکر باشد بازِ باز

بسته شد گر راه خوش‌ییلاق و گرگان غم مخور

بی‌خیال سیل شو، سرگرم کیش و قشم باش

رقص دلفین‌ها ببین و باش خندان غم مخور

یاد استخر فرح باش و غریق سرخوشش

فکر کن هستی تو هم در سدّ لتیان غم مخور

تا که یار پوششی داری به تفریحت برس

با جهانگیری بده همواره جولان غم مخور

تا که نوبخت و حسینت را تو داری در کنار

گر همه عالم شوند از تو گریزان غم مخور

"ابتکار" و "آرمان" و "شرق" و "ایران" با تواند

سرزنش‌ها گر کند هر روز "کیهان" غم مخور

لیست بی.بی.سی چو در مجلس هوادار تواند

از فغان و ناله‌های اهل ایمان غم مخور

منتقدهای تو مشتی بیسواد و جاهل‌اند

چون گرفتی دکتری از انگلستان غم مخور

گرچه رفت از سفرۀ مردم پیاز و مرغ و گوشت

تو بخور ماهی و ششلیک و فسنجان غم مخور

رفته با تدبیر تو از دیدگان خلق، خواب

می‌رود کم‌کم ز دل‌ها دین و ایمان غم مخور

دولت تو گرچه کرده روز مردم را سیاه

هست برجام تو چون خورشید تابان غم مخور

کن فشار و ظلم را هردم به مردم بیشتر

تا معیشت هست در دستت گروگان غم مخور

امنیت رفته اگر از مرزها آسوده باش

تو حقوق‌دانی، نه سرهنگ و نه سروان غم مخور

لرزش کرمان و کرمانشاه رفت از یادها

کل ایران هم شود یک‌باره ویران غم مخور

باش یار کدخدا و "بیست، سی" را پاس دار

غیرت و فرهنگ ایران را بمیران غم مخور

در کلاس غیرت ملی اگر آخر شدی

تا که شاگرد اولی در درس شیطان غم مخور

محمدتقی_عارفیان     ۱۳۹۸/۰۱/۰۴

شهدا شرمنده ایم:

 

 


باز هم در تپش ثانیه ها جا ماندم

مثل تو بار دگر من تک وتنها ماندم !

گفتی امروز همان حوصله ی دیروز است

تا به امیدرخت چشم به فردا ماندم!

جای جای نفسم عطر نفس های تو بود

با خیالت همه ی عمر  به دنیاماندم!

گله از پنجره ها پیش دلم ممنوع است

پشت هر پنجره ای واله وشیدا ماندم!

نوک زدی درپس یک پنجره گفتی وا کن

چشم راباز که کردم به خدا وا ماندم !

با سر انگشت ترم باز تلنگر به دلت

زدم وتابه ابد در دل تو جا ماندم !

T.k


اگر خواهی که تو بی‌خود همه چیزی یکی بینی

تویی آن پرده اندر ره مگر کین پرده بدرانی

اگر در بند این رازی به کلی پی ببر از خود

که نتوانی سوی این راز پی‌بردن به آسانی

چو تو در بند صد چیزی خدا را بنده چون باشی

که تو در بند هرچیزی که هستی بندهٔ آنی

چو تو چیزی نمی‌دانی که باشد دستگیر تو

چرا بس ناخوشت آید گرت گویند نادانی

چو می‌دانی که هر ساعت توانی یافت ملکی نو

اگر مشتاق آن ملکی چرا بر خود نمی‌خوانی

اگر کوهی و گر کاهی نخواهی ماند در دنیا

پس از اندیشه‌های بد دل و جان را چه رنجانی

اگر چه هیچ باقی نیست از خوشی این عالم

ولی خون خور که باقی نیست کار عالم فانی

چو مرگ از راه جان آید نه از راه حواس تو

ز خوف مرگ نتوان رست اگر در جوف سندانی

سپند چشم بد تا چند سوزی هر زمان خود را

که اندر چشم عزراییل کم از یک سپندانی

برو راه ریاضت گیر تا کی پروری خود را

که بردی آب روی خویش تا در بند این نانی

به گرد این عمل داران مگرد ار علم دین‌داری

که مشتی مردم دیوند این دیوان دیوانی

برو پی‌بر پی صدر جهان نه تا مگر مرکب

ازین دریای مغرق بو که همچو خضر بجهانی

عطارنیشابوری

capitan_mirzaee


جنگل‌ و کوه‌و درختان را؛ به‌یغما بُرده‌اند

چه بلائی؛  بر  سر ِ  ایران ِ ما  آورده‌اند

در عجب هستم؛ نمی‌ماند به‌رویِ دل‌شان

بس‌که کوه‌وجنگل این‌آدم‌نماها خورده‌اند

کوه را کندند و در قلبش؛ که ‌اُفتاد شکاف

سیل ِ طغیان‌گر؛  که راهش - گشت صاف

از مسیر ِ رودخانه؛ چون - نموده انحراف

از خرابی‌های آن؛ پیر و جوان، افسرده‌اند

سبزه‌ها  خُشکید و  ؛ سکّه‌ها برداشت

سُفره‌ی ِ هفت‌سینِ ما؛ "سین" کم نداشت

سیل؛ "سین" دارد - خدا - امّا داغ کاشت

داغ ِ سنگینی  که ملّت؛  کاملاً  پژمرده‌اند

حداقّل - گو به ‌باران؛ تا نبارد، روز و شب

مانده‌ام؛ از کار ِتان - پروردگارا  در عجب

این‌چُنین؛ بر مردم ِ ایران - نمودید غضب

باز خلق؛ دل را، به الطاف ِ شما سپرده‌اند

مردم ِ  درمانده را -  بنگر؛  مُقلب َ القلوب

در عذاب‌ند؛ از شمالِ میهنم، تا به جنوب

مردمی؛ محجوب و  هم - نجیب و خوب

دل‌شکسته - داغ دارند و،  همی آزرده‌اند

جای ِ  تبریک -  شاد باش و  تهنیت ایران

عید ِ این مردم؛ عزا شُد - #تسلیت_ایران

از دست ِ مسئول ِ  بدون ِ  خاصیت ایران

درد ِ مردم را  نمی‌بینند؟  گوئی  مُرده‌اند !

عاقبت؛  بُغض ِ گلویم - مرا خواهد کُشت

زخم‌های ِ وطنِ من؛ دوتا کرده‌ست پُشت

درد را؛  حسّ می‌کنم - تا بر  سر ِ انگُشت

در وجودم؛ درد و غم‌هایم، بس‌فشُرده‌اند

حسن_جهانچی

۵ فروردین‌ماه - ۱۳۹۸

HasanJahanchi


این شنیدم پدر به فرزندش

در شب عید داد آموزش

امشب آماده باش، باش پسر

حمله ور می شوند چند ارتش

اختلاط حماسه ها فرداست

رستم و ایلیاد و گیل گَمش

هر سه یکباره متفق شده اند

یورش آرند راس ساعت شش

لشکری طالبان آجیلند

لشکری داعش چلو و خورش

ظرف پر پرتقال چون یوسف

منتها این جماعت چندش

جامه ی پرتقال را بدرند

چون "زلیخاله" های چاقو کش!

گفت فرزند با پدر که بیا

سر خود را گذار بر بالش

تا ز رویا رها شوی و دگر

نکنی هی خیال، پردازش

ما که در جیب های خالی مان

گرم پشتک زدن شده ست شپش

با چلو اختلافمان بسیار

با خورش اختلافمان فاحش

هر که مهمان خانه مان بشود

گیرش آید فقط نخود کشمش.

محمدرضا درخشان

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


به مناسبت روز جوراب

رنجیده زن و فرزند، از گند من و جوراب

یک عمر اسیرانند، در بند من و جوراب

با بوی فرارانگیز، از دور هویداییم

کس نیست به رسوایی، مانند من و جوراب

آنقدر که جان کندیم، باید که به آوازه

سوراخ ترین باشد، پسوند من و جوراب

یک عمر بدون کفش، سر کرده و خوشحالیم

صدشکر که ریگی نیست، پابند من و جوراب

هرچند که در تقویم، روز پدر و مرد است

مِن بعد بنامیدش، پیوند من و جوراب

از عمر من و جوراب، یک سال گذشت اما

باز است به روی من، لبخند زن و جوراب

احد ارسالی

وطنز  پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


http://uupload.ir/files/kugl_%D9%86%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF_%D8%B1%D9%81%D8%AA.jpg

نخواهد رفت در لطف و کرم؛ دستت به کم آقا

گدا حاجات خود را کاملا مطلوب خواهد کرد

طلایی! بی نظیری! مهربانی! بس که آقایی

من بدم. دستان تو جنس مرا مرغوب خواهد کرد

کنار پنجره فولاد حاجت گم نخواهد شد

برای بایگانی گنبدت مکتوب خواهد کرد

خیابان های اطراف حرم حتی شفاخانه‌ست

نبات و زعفرانت حال من را خوب خواهد کرد

تو شرط اصلی جنّت؛ ولایتدارِ با رأفت

همین تلفیق عالم را به تو مجذوب خواهد کرد


تا زنده ایم قدر همدیگرو داشته باشیم

بر مزار مـــــردگان خویش نالــیدن چه سود؟

بی خبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود؟

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مـــزارش آب پاشیدن چه سود؟

زنده را در زنـــــدگـــی باید به درد او رسید

ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟

با محـــبت دست پیران را ،عزیز من ببوس

ورنه بر روی مـزارش تاج گل چیدن چه سود؟

یک شبــــی با زنـــده ها غــم خـــوار باش

ورنه بر روی مــــزارش زار نالــــیدن چه سود؟

تا زمـانی زنــــــده ایم از همدگر بیـــــگانه ایم

در عـــزا روی هم دیگر به بــوسیدن چه سود؟

گر توانی زنده های را یک دمی تو شاد کن

در عـــزا عـــطر و گلاب ناب پاشیدن چه سود؟

از برای سالــــمندان یک گل خوشــــبو ببر

تاج گـــــلها در کنار همـــدیگر چیدن چه سود؟

گر نـــــرفتی خـــــانه اش تا زنــــــده است

خانه صاحب عـــــزا تا صبح خـوابیدن چه سود؟

گر نپــــــرسی حـــــال او تا زنــــــده است

گریه و زاری و نالـــــــیدن بـــــرای او چه سود؟

سالها آمد و رفت و نکــردی یاد من

جای خالــــــــی مرا در خانه ام دیدن چه سود؟

گر نـــــکردی یــــــــاد مـــــن تا زنـــــــده ام

سنگ مر مر روی قبر من تو را چیدن چه سود؟


امام_کاظم

مرثیه_امام_کاظم

عالم طفیل حضرت موسی بن جعفر است

مشهد سریر دولت موسی بن جعفر است

این جاده ازبهشت خدا می رسد زمین

ایران مسیر رحمت موسی بن جعفر است

درلوح سرنوشت سپیدم ، خدا نوشت :

این بنده زاده،قسمت موسی بن جعفر است

ایوان طلا ،حرم، قم و مشهد ، نماز صبح.

اینها تمام ، برکت موسی بن جعفر است

اصلا گره به کار من و تو اگر که نیست

از لطف و جود و همت موسی بن جعفر است

امشب برای صبح قیامت دعا بخوان

آنجا که غرق منت موسی بن جعفر است

آنجا که می شویم بهشتی، به این ندا:

این خانه زاده حضرت موسی بن جعفر است

شاعر:

محمد_کابلی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini


رفته زیر سیلْ استان گلستان غم مخور

غرق شد مازندران هم زیر باران غم مخور

اهل خوزستان هنوز از سیل غم در محنت‌اند

چون که همدرد است با آنها لرستان غم مخور

در کلاله، ترکمن، در کردکوی و آق‌قلا

رأی تو با وعده‌ها بوده فراوان غم مخور

راه تزویر و فریب و مکر باشد بازِ باز

بسته شد گر راه خوش‌ییلاق و گرگان غم مخور

بی‌خیال سیل شو، سرگرم کیش و قشم باش

رقص دلفین‌ها ببین و باش خندان غم مخور

یاد استخر فرح باش و غریق سرخوشش

فکر کن هستی تو هم در سدّ لتیان غم مخور

تا که یار پوششی داری به تفریحت برس

با جهانگیری بده همواره جولان غم مخور

تا که نوبخت و حسینت را تو داری در کنار

گر همه عالم شوند از تو گریزان غم مخور

"ابتکار" و "آرمان" و "شرق" و "ایران" با تواند

سرزنش‌ها گر کند هر روز "کیهان" غم مخور

لیست بی.بی.سی چو در مجلس هوادار تواند

از فغان و ناله‌های اهل ایمان غم مخور

منتقدهای تو مشتی بیسواد و جاهل‌اند

چون گرفتی دکتری از انگلستان غم مخور

هرچه باشی بی‌کفایت بازهم حتماً تو را

می‌کند تأیید شورای نگهبان غم مخور

گرچه رفت از سفرۀ مردم پیاز و مرغ و گوشت

تو بخور ماهی و ششلیک و فسنجان غم مخور

رفته با تدبیر تو از دیدگان خلق، خواب

می‌رود کم‌کم ز دل‌ها دین و ایمان غم مخور

دولت تو گرچه کرده روز مردم را سیاه

هست برجام تو چون خورشید تابان غم مخور

کن فشار و ظلم را هردم به مردم بیشتر

تا معیشت هست در دستت گروگان غم مخور

امنیت رفته اگر از مرزها آسوده باش

تو حقوق‌دانی، نه سرهنگ و نه سروان غم مخور

لرزش کرمان و کرمانشاه رفت از یادها

کل ایران هم شود یک‌باره ویران غم مخور

باش یار کدخدا و "بیست، سی" را پاس دار

غیرت و فرهنگ ایران را بمیران غم مخور

در کلاس غیرت ملی اگر آخر شدی

تا که شاگرد اولی در درس شیطان غم مخور


بار الها شکر ، باران آمد و اعجاز شد

دشتهای خشک میهن هم طراوت ساز شد

تو بزرگی و کریمی کارها در دست توست

با نشاط و زنده شد هرکس به تو دمساز شد

ای دریغا پیش ازین یغماگران آب و خاک

درّه را بستند و درّه دشت حیرت ساز شد

با طمع راه خروج سیل را بستند و بعد

راههای سیل ها ، ویلا و دست انداز شد

بارش باران تو شد سیل ، سیلی خشمگین

آمد و بنمود طغیان و غم شیراز شد

دست هامان بود بالا سال ها بر در گهت

حال می گوییم سیل آمد به ما لجباز شد!!!!

طرفة العینی خروش سیل شد آژیر مرگ

عامل درد و غم و مرگ و بلا و آز شد

این همه از ماست ما قدر تورا نشناختیم

سیل ویرانی به بار آورد و راهش باز شد

خوشدلا ما قدر  گل را هم ندانستیم و شد

داغ و دردی که دراین بیچارگی ابراز شد

کاش هرگز در مسیر سیل انسانی نبود

از غم فوت عزیزان رنج و غم آغاز شد

جعفرزارع خوشدل


می توانستی مرا از زیر باران رد کنی

دست باران را بگیری از خیابان رد کنی

معذرت می خواهم اما ای خدای مهربان

سیل را لازم نبود از زیر قرآن رد کنی

نیست در شان شما والامقام این کارها

اینکه از هر کوچه یک رود خروشان رد کنی

امتحان هایت کمی سخت است شاید ناقلا

قصد داری بنده را هم مثل شیطان رد کنی

معجزه یعنی همین باران ولی نم نم, ببین

ما نمی خواهیم فیل از لای فنجان رد کنی

ابتدا ما را از این توفان رها کن بعد از آن

زیر میزی هم اگر شد چند تومان رد کنی

من در این دنیا کسی را جز شما دارم مگر

پس نباید بنده را بی کفش و تنبان رد کنی

ظاهرا روشن شده تکلیف مسئولین ما

شهر را باید خودت از زیر توفان رد کنی

چشم ما تنها به الطاف جناب عالی است

کشورم را سعی کن از بحر و بحران رد کنی

عبدالحسین انصاری

negaam1


حسن ای رئیس دولت تو چه آفتی خدا را ؟

که ز عمر سیر کردی فقرای بی نوا را

به جز از حسن که گوید به ظریف چون که برجام

شده پاره پوره فعلا بده جوّ کمی فضا را

نه بشر توانمت خواند و نه شیخ و اهل عرفان

متحیّرم چه نامم توی یک لا و قبا را

وَ هر آن چه وعده کردی همه را به باد دادی

چه هزار وعده هایی که گرفت حال ما را

همه مانده اند حیران که چگونه کشف کردی

ز کدام لُپ لُپ  آخر وزرای بی حیا را !؟

تو اگر حقوق دانی و به فکر جیب مردم

منما دگر نجومی تو حقوق آشنا را

و چه خوب اگر که مردی چو زنش طلاق خواهد

فقط او دو راه دارد !  دیه دادن و مُدارا

همه شب در این اُمیدم که اجل ز ره بیاید

و بگیرد از سر ما همه سایه ی شما را

علی ای هما کجا و حسن ای رئیس دولت!؟

تو ببخش شهریارا ، تو ببخش شهریارا

مجتبی

جمعیت رهروان امربه معروف ونهی ازمنکر


ای که آوردی پتو را یک وجب بالای گرده!

مملکت را آب برده

هان! کجایی؟! خفته ای یا زنده ای یا آن که مرده؟!

مملکت را آب برده

دوربینت رفته تا آن سوی آب ساحل کیش

بی خبر از خانه ی خویش

غرق در خواب و خیال افتتاحات فشرده

مملکت را آب برده

قلب حساست شده سرشار از احساس بی حد

از خبرها میشوی رد

تا نگردد حال و احوالت از آلامش فسرده

مملکت را آب برده

غایبان مغلوب عزلت، حاضران مفیوض بذلت

ک قربان فضلت

دور خود را تند کن، نه نرم نرمک، نه شمرده

مملکت را آب برده

_ از فرنگ آمد صدایی، سوی ما شد دست هایی

زد توئیتی را هوایی:

چرخ آن ساعت که دولت را به دست او سپرده

مملکت را آب برده _

هان؟. آهان!. آن سوی آبی، توی فکر انقلابی

لا تقل! مرد حسابی!

خارج از گودی و میگیری به چپ یا راست خرده؟!

مملکت را آب برده

ای که از والامقامی لاجرم در اوج برجی!

سرعتت هم فوق 4 جی

محو لایو نوگلت که در فلان کشور چه خورده

مملکت را آب برده

هر که هستی، هرکجا. بادا سلامت جان و مالت

هم عیال و هم ذغالت

لحظه ای لِنگ همایونیت را از تخت سُر ده

مملکت را آب برده

ملیحه رجایی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz


متنی بسیار زیبا از نیما یوشیج :

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ

ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی

ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ

ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ

ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦﭘﯿﺮﻫﻦ

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖﺁﺏ

ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼﺧﻮﺍﺏ

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ

ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖﻫﺮ ﮐﺴﯽ

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


سیزده بدر ، سال دگر

هیچ کس نباشد در به در

از عشق و مهر و عاطفه

قلبی نباشد بی اثر

خاموش و سرد و ناامید

هرگز نباشد یک نفر

هرگز نیفتد یک درخت

از ضربه ی سرد تبر

از جنگ و خونریزی ، زمین

خالی بماند سر به سر

هرگز نماند کودکی

بی سایه ی سبز پدر

تنها دلی که عاشق است

باشد به هر جا معتبر

از جان پاک عاشقان

باشد جدا شر و خطر

چشم انتظار هر آن که هست

آید عزیزش از سفر

بی غصه باشند مردمان

سال دگر سیزده بدر

سیزده بدر مبارک


طنز تلخ نسخه خیلی جدید موسی و شبان

"دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت ای خدا و ای اله»

توکجایی تا بپیچم گوش تو

جِر دهم آن قیمتی تن پوش تو

روی بنزت خط کشم با خنجرم

بر در کاخت بکوبم با خرم

من نمی دانم چرا با ما لجی!

تا به کی آخر دورویی و کجی؟!

خشکسالی، زله،سیل و غبار،

این هم از وضع دلار و روزگار

هر پیازت کیلویی سیزده تومن

بعد این حرفی نزن اصلا با من

نامسلمان! این چه وضع زندگی ست؟!

غیر تو مسئول این اوضاع کیست؟!.؛

گفت موسی: وای استغفار کن

توبه از رفتار و این گفتار کن

کفر هم اندازه ای دارد؛ خلی؟!

کلّه ات پوک است، قطعاً منگلی؛

شد شبان ناراحت و فریاد زد

در بیابان هی دوید و داد زد

«وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده ی ما را ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی»

این شبان بینوا ایرانی است

کشورش در معرض ویرانی است

می رسد از هر طرف بحران و غم

من خودم هم توی کارش مانده ام

تا ببینم که چه پیش آید؛ برو

در بیاور از دلش، موسی! بدو!

«چون که موسی این خطاب از حق شنید

در بیابان در پی چوپان دوید

عاقبت دریافت او را و بدید

گفت مژده ده که دستوری رسید»

چون که در ایران به دنیا آمدی

بی مجازات است هر حرفی زدی

«هیچ آدابی و ترتیبی مجوی

هر چه می خواهد دل تنگت بگوی»


امام_کاظم مرثیه_امام_کاظم

باب الحوائجم من و موسی بن جعفرم

صدها گره به کار من افتاد و مضطرم

کنج سیاه چالم و همچون گلم ولی

گلچین به ضربه های تبر کرد پرپرم

هر کس رسید دیدن من کرد اشتباه

چیزی دگر نمانده از این جسم لاغرم

از حلقه های سلسله خون می چکد،رضا

یکدم ببین که هست پر از زخم پیکرم

مرهم به روی زخم گذارد عدو،ولی

هر دم لگد به جای لگد خورد بر سرم

گفتم به او هر آنچه که خواهی مرا بزن

اما میاوری تو به لب نام مادرم

شد استخوان پای من از ضربه تا ولی

دیگر نخورد نیزه به گودی حنجرم

شاعر:

محمود_اسدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini


" چهارده صلوات "

به محمد(ص)سبب خلقت دنیا صلوات

به محبت که نمود هدیه به دل ها صلوات

به علی(ع)شیر خدا آن شه مردان جهان

به وجودی همه پر گشته زتقوی صلوات

به تمامی عفاف ،فاطمه(س)آن دخت نبی

به همه حجب وحیا،عصمت زهرا صلوات

به کرامت به درایت به صبوری حسن(ع)

به کریمی که دهد حاجت دل ها صلوات

به حسین(ع)خون خدا آن شه مظلوم وغریب

به شهیدی که غمش شد به دل ما صلوات

به سجودی که نمود آن شه سجاد(ع)خدا

به عبادت که نمود حضرت حق را صلوات

به شکافنده هر علم و به باقر(ع) ،به خرد

به شعوری که نمود حل معما صلوات

به علمدارتشیع ،به صداقت به صفا

به امام جعفر صادق(ع) همه ازما صلوات

به نشاننده خشم،کاظم(ع) محبوس واسیر

به نه تسلیم شده بر ظلم وستم ها صلوات

به غریبی که غم ازدل ببرد قربت او

به رضا(ع)آن که ستاند غم دل را صلوات

به نهم اختر آسمان امامت ،به تقی(ع)

به جوادو همه جود کرم ها صلوات

به نقی(ع)هادی ما درره رستگاری ودین

به هدایتگر ما درره عقبا صلوات

به امامی که حسن،عسکری (ع)است نام خوشش

به ابا حجت حق،شاه نه پیدا صلوات

به وجود خوش آن مهدی(عج) پنهان زنظر

به عدالت که نماید همه برپا صلوات

در ثواب نشر این چهارده صلوات زیبا

در این روز عزیز سهیم باشیم

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست



امام_کاظم  مرثیه_امام_کاظم

بر روی لب هایت به جز یا ربّنا نیست

غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند

در این نفس بالا که می آید صدا نیست

زخم گلوی تو پذیرفته است اما

زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی ست

از چه تقلا می کنی؟ این پا که پا نیست

اصلاً رها کن این پلید بد دهان را

از چه توقع می کنی وقتی حیا نیست

نامرد! زندان بان! در این زندان تاریک

این که کنارش می زنی با پا عبا نیست

این تخته ی در که شده تابوت حالا

بهتر نباشد، بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند

پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست

شاعر:

علی_اکبر_لطیفیان

اشعار ناب آئین

shere_aeini


شیعیان وقت عزا شد٬ مصطفیٰ نالان شده

در غمِ موسی بن جعفر٬ فاطمه گریان شده

سِندِ ملعون آنقَدَر٬ زد تازیانه بَرتَنَش

فی المثل پاشیده از هم مُصحَفِ قرآن شده

تازیانه یکطرف٬ رگبار سیلی یکطرف

صورتش نیلی٬ پُر از خون٬ آن لب و دندان شده

گشته مسموم از رُطَب٬ با جَبر هارونِ لعین

در٬ درونِ سینهٔ تنگش نَفَس پنهان شده

نالهٔ اهل سما پیچیده در گوش زمان

گوئیا هفت آسمان در ناله و افغان شده

نوحه خوان گشته ملائک٬ عرشیان در آه و وا

چون غریبی کُشته در مُلکِ غریبستان شده

لحظه های آخرِ آن سیّدِ والامقام

واژهٔ غربت زِ قربش٬ واله و حیران شده

چونکه کاظم غرقِ در حمد الهی گشته وُ

ذکر و نجوایِ لبَش٬ یاحَیُّ و یاسبحان شده

ناگهان پیکِ اَجَل آمد به بالین امام

خیره برسمتِ بقیع٬ آن خسروِ خوبان شده

زد صدا مادر بیا٬ من هم غریبم چون حسین

وامصیبتْ قتلگاهم٬ گوشهٔ زندان شده

چشمم از٬ زهرِ ستم٬ تار و دلم در پیچ وتاب

پیکرِ تبدارم از ظلم و جفا بی جان شده

(فیضیا) ختمِ مصیبت کن٬ دلم آتش مَزَن

مادرش زهرا به بالینِ پسر مهمان شده

 


می‌خواستم خدا را نوازش کنم !

ندا رسید؛  کودک یتیم را نوازش کن

خواستم دستان خدا را بگیرم !

ندا آمد؛ دستان افتاده ای را بگیر

خواستم چهره خداوند را ببینم !

ندا آمد؛  به صورت مادرت بنگر

خواستم رنگ خدا را ببینم !

ندا آمد؛  بی رنگی عارفان را بنگر

خواستم دست خدا را ببوسم !

ندا آمد؛ دست کارگری را که درست

کار می‌کند ببوس .

خواستم به خانه خدا بروم !

ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن

خواستم نور الهی را مشاهده کنم

ندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصله‌بگیر.

خواستم صبر خدای را ببینم !

ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن

خواستم خدای را یاد کنم !

ندا آمد؛  ارحام و خویشانت را یاد کن

خواستم که دیگر نخواهم

ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو .


پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن

زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در

من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر

«مولانا عبدالرحمن جامی

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


به بهانه سیل اخیر و مصیبتهای وارده به هم وطنان عزیز ما

و تقدیم به همه جان برکفان و ایثارگران و نیروهای تلاشگر

کل ایران شده؛ ویرانه ی باران امسال

عیدشدبهرهمه فصل زمستان امسال

جان ما رفت در این صاعقه ی بی سابق

اولین سیل رسیده؛ به گلستان امسال

شادی عید برای وطنم گشته عزا

سوخت دلهاهمه ازبهرلرستان امسال

مردمِ رنج کشیده؛ که ز دوران دفاع

شده اندخانه بدوش؛بی سروسامان امسال

شده ایلام ازاین سیل چومخروبه خراب

پلدختر شده قربانی این آب فراوان  امسال

گفت رهبر بشتابد؛ همه پیر و جوان

بار دیگر شده ایثار؛ نمایان امسال

عده ای درپی تفریح و سیاحت بودند

هم مدیران ورئیسان و بزرگان امسال

بعدِچند روز که در حالت مستی و خماری بودند

رفت این حالت مستی؛ ز خماران امسال

با تاخر که رسیدند؛ به آن منطقه سیل زده

وعده دادند؛ نمایند که؛ جبران امسال

همه ی ما بخدا سخت پریشان حالیم

جمله مردان و ن؛کشور ایران امسال

رحمت ایزد حق بود؛ ز سوئی این سیل

چون وزید باد ونسیم خوش یاران امسال

واردعرصه شدند؛ شیر دلیران بسیج

شد عیان بار دگر قدرت ایمان امسال

هم سپاه وارد میدان شده وهم ارتش ما

ریختند مردم ایثارگر وپا به رکابان امسال

هم هلال احمر و هم حوزویان والا

هم گروهی ز مدیران و وزیران امسال

داد فرمان و رسید امر ز فرمانده قدس

موکبان سخت شتابند؛ به میدان امسال

همه  با سر بدویدند. وَ با گام بلند

تا رسد این همه ی رنج؛ به پایان امسال

رفت از بنده ناچیز و"غریب" تاب وقرار

زخم این داغ بماند؛به دل وجان امسال

(حمید پورعیسی ۹۸/۱/۱۸ )

همزمان با فرا رسیدن مبارک شعبان و تبریک اعیاد شعبانیه

 


حالم از گفتن این جمله به هم می ریزد

"تو کجا از دل من باخبری ای گل من؟!"

عمر ما چند صباحی به جهان باقی نیست

سهم ما آخر دنیا ،شود آن گور وکفن

من نیایم تو بیا سمت دلم حالی پرس

نکن آزرده دلی را به سرحرف وسخن

حال گل رابه خدا بلبلکی می داند

که همه نغمه ی او،شاد کند باغ وچمن

ما که انسان ودراین کنج زمان بی خبریم

وای براین دل تو، این دل ما،این دل من!!!

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


"تک تک ساعت چه گو ید؟" گوش دار

گویدت بیدار باش ای هوشیار!

صبح تا شب در صف واحد بایست

تا رود از دست تو صبر و قرار

از جفا و ظلم صاحب خانه ات

هی بزن بیهوده فریاد و هوار

هی نگو آخر "اضافاتم چه شد؟"

جان من! آخر کمی طاقت بیار

این عجب نبود که هستی روز و شب

در پی یک لقمه نان نالان و زار

هر که کارش بیش مزدش کمتر است

خب چه باید کرد در این روزگار

هرکه قلبش صاف شد بی چاره شد

چوب قلبت را بخور،دم بر نیار

امید مهدی نژاد

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


ولادت باب الحوائج آقا قمر بنی هاشم آقا ابالفضل العباس( ع)

و روز جانباز بر همه جانبازان سرافراز مبارکباد

به نام نامی شاه جهان ابوفاضل

به نام ماه زمین و زمان ابوفاضل

به نام اسوه نام اوران ابوفاضل

به غیرت و شرف عشقمان ابوفاضل

بگو یکسیت فقط پهلوان ابوفاضل

ذخیره است برای حسین، ذُخر حسین

کلام شاه برایش تمامْ، نصب العین

قرینهء خود مولاست ابن ذوالقرنین

غضب نکرده ببین سجده میکند صفین

به پای جرأت شیر جوان ابوفاضل

اُبُهتی ست در این یل که در قیامت نیست

شهامتی که در او هست در شهامت نیست

قیامتی ست قیامش،شبیه قامت نیست!

پرِ ملک به بهای پرِ علامت نیست

علم کشیم و جلو دارمان ابوفاضل

اگر که باد بیفتد به گیسویش غوغاست

هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست

عزیز ام بنین و سلاله ی زهراست

ادب کنید علمدار سیدالشهداست

عزیز قلب همه خاندان ابوفاضل

هوای عشق قمر مثل گرد باد طبس

به سینه ام شده جا بی هوا شبیه نفس

از او جدا نشوم من ولو به قدر عدس

به روی برگ درختان یکی علی و سپس

نوشته است یکی در میان ابوفاضل

به روی کعبه چه پر بار خطبه میخواند

چقدر خوب و هدفدار خطبه میخواند

حلال زاده علی وار خطبه میخواند

شبیه حیدر کرار خطبه میخواند

حسین عینِ علی و لسان ابوفاضل

ندیده اند کسی را شبیه او شاکر

و رعد و برق نگاهش پدیده ای نادر

نبرد اوست تجلی ذکر یا قادر

اگرچه از دم تیغش گذشته صد کافر

نکرده حمله به یک ناتوان ابوفاضل

همان خدا که عصا را به دست موسی داد

همان که قدرت احیا گری به عیسی داد

هرانچه داد برای رضای زهرا داد

تمام قدرت خود را خدا به سقا داد

خداست خالق و روزی رسان ابوفاضل

طلوع ماه فدای غروب خاموشش

بهشت نازِ علی اصغر است اغوشش

به سمت علقمه میرفت و مشک بر دوشش

صدای زینب کبری رسید بر گوشش

که گفت ای به فدای تو جان ابوفاضل

چه خوش نشسته ردیفم از اول مطلع

فدای نام ابوفاضلم که از منبع

ببارد عشق بر این سینه های لم یزرع

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مصرع

که بی نشان منم و لامکان ابوفاضل


مدح حضرت عباس علیه السلام

آسمان جلوه ای اگر دارد

از نماز شب قمر دارد

شب میلاد تو همه دیدند

نخل ام البنین ثمر دارد

آمدی و حسین قادر نیست

از نگاه تو چشم بر دارد

کوری چشم ابتران حسود

چقدر فاطمه پسر دارد

ای رشید علی نظر نخوری

شهر چشمان خیره سر دارد

باب حاجات ، کعبه ی خیرات

بر تو و قدو قامتت صلوات

ای نسیم پر از بهار علی

ماه در گردش مدار علی

چقدر مشکل است تشخیصت

تا که تو می رسی کنار علی

با تو یک رنگ دیگری دارد

شجره نامه ی تبار علی

دومین حیدر ابوطالب

صاحب غیرت و وقار علی

به شما میرسد ذخیره ی طف

همه ی ارث ذوالفقار علی

ای علمدار و سر پناه حسین

حضرت حمزه ی سپاه حسین

کاشف الکربی و تمنا من

دستهای همیشه بالا من

تو بر این خاکها بکش دستی

اگر این خاک زر نشد با من

سر سال است مرد مسکینم

مکش از دست خالیم دامن

چقدر فاصله است ای دریا

از مقام ظهور تو تا من

تو بزرگ قبیله ی آبی

تو غدیری ، فراتی اما من

خشکسالم ، کویر بی آبم

روزگاری است تشنه میخوابم

کمرت جایگاه شمشیر است

لب تو جایگاه تکبیر است

سر ما را بزن همین امروز

صبح فردا برای ما دیر است

هیچ کس روبه روت نیست مگر

آن کسی که ز جان خود سیر است

سیزده ساله حیدری کردی

پسر شیر بیشه هم شیر است

گیرم افتاده است روی زمین

دست تو باز هم علمگیر است

پسر شاه لافتی عباس

ای جوانی مرتضی عباس

از نگاه کبوتری وارم

به مقام تو غبطه میبارم

سر من را اگر بگیری باز

به دو ابروی تو بدهکارم

ارمنی هم اگر حساب کنی

دست از تو بر نمیدارم

بده آن مشک پاره ی خود را

تا برای خودم نگهدارم

بی سبب نیست گریه ی چشمم

حسرت صبح علقمه دارم

با تمامی شور و احساسم

آرزومند کف العباسم

زلف ما را ز مشک وا نکیند

لب ما را از آن جدا نکنید

پای ما را به جان خالی مشک

در حریم فرات وا نکنید

دست بر زیرتان نمی آرد

آبها اینقدر دعا نکنید

تیرها روی این تن زخمی

خودتان را به زور جا نکنید

تازه طفل رباب خوابیده

جان آقا سر و صدا نکنید

تا که از مشک پاره آب چکید

رنگ از چهره ی رباب پرید

شاعر:

علی اکبر لطیفیان


امام_سجاد

مدح_امام_سجاد

به دنیا آمدى تا مطلبى دیگر بیاموزم

من از رفتار تو الله را اکبر بیاموزم

کلاس درس شد سجاده ات،من روز میلادت

نشستم تا جهان را پاى این منبر بیاموزم

بریزم دور این ناعلم هارا و منِ خود را

بدون واسطه از ساقى کوثر بیاموزم

سر شب در تَعَلُّم سر به مهر کربلا بگذار

سحر بردار سر از سجده تا از سر بیاموزم

دعا در حق دشمن کردن و با دوست سر کردن

مرام شیعه را در سطح بالاتر بیاموزم

زبان تائبین وخائفین را پانزده گانه

به هنگام دعا از چهارمین حیدر بیاموزم

طریق روضه خواندن را ز تو آموختم،اما؛

طریق نوکرى را باید از قنبر بیاموزم

دعا را از ابوحمزه،مکارم را از اخلاقت

تجافى جهان را از همین منظر بیاموزم

هر آن چیزى که میبینم دلیلش کربلا باشد

اگر چیزى می آموزم به چشم تر بیاموزم

فرات مست را از چشم،تل را از سر شانه

ته گودال را از گودى حنجر بیاموزم

و مصداق شنیدن کى بود مانند دیدن را

بخوانم زندگی ات را،مگر بهتر بیاموزم

اگر دیدم گلوى غنچه اى رد میشود از تیغ

شبیه تو گریز بر على اصغر بیاموزم

شاعر:

مهدی_رحیمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini


ولادت حضرت ابوالفضل (ع) بر همگی مبارکباد

امشب شبِ میلادِ علمدارِ حسین است

میلادِ گلِ فاطمه سردارِ حسین است

لبخند به لب های مـلـک گُل کند هر دم

زیرا همه دم خنده به رخسارِ حسین است

مَــه گشته خِجِل از رخِ زیبای ابالفضل

این قرصِ قمر هدیه زِ دادارِ حسین است

مولا بزند بوسه به دستانِ نگارش

زیرا به جهان تا به ابد یارِ حسین است

هر دم بَــرَد از قلبِ برادر غمِ دنیا

عباسِ علی واله و غمخوار حسین است

همچون پدرش نقشِ زمین کرده عدو را

در کرب و بلا حیدرِ کرارِ حسین است

مدّاحِ علی باشد و آواره ی ارباب

کارش به خدا گرمیِ بازارِ حسین است

هر چند که عالم همه محتاجِ نگاهش

اما همه دم خواجه گرفتارِ حسین است

زوّارِ حرم بیمه ی دستانِ ابالفضل

او حامی و دلداده ی زوّارِ حسین است

در گردِ حرم گشته نگهبانِ امامت

چشمانِ گلِ فاطمه بیدارِ حسین است

او را چه به پیمان و امان نامه ی دشمن

فرزندِ علی محرمِ اسرارِ حسین است

بخشیده به میدانِ بلا جان و تنش را

فانی شده اندر رهِ پیکارِ حسین است

گر مدحِ ابالفضلِ علی کرده بداغی

این لطفِ کریمانه، وَ بسیارِ حسین است

ولادت امام حسین( ع) بر همگی مبارکباد


بداهه ی شاعران گروه راه راه

به مناسبت میلاد آقا امام حسین(ع)

هستی به شوق روی تو ساغر به دست شد

چشمی که گرم چشم تو شد مِی پرست شد

هم ساغر و پیاله و هم باده مست شد

هستِ تو علت همه ی آنچه هست شد

صدها ملک، شد آینه‌دار جمال تو

جنّت مصور از رخ تو، از خیال تو

جبریل مست روی تو شد،خوش‌بحال تو

اصلا رخ تو بود،که جام الست شد

خون از تبار و نسل شما آبرو گرفت

با خون پاک و سرخ تو دریا وضو گرفت

خورشید از تَلَؤلوی روی تو سو گرفت

شب، پیشِ حسن طلعت روی تو پست شد

تا دیده‌ این شکوه و غم بی‌بدیل را

جاری نموده چشم زمین، رود نیل را

با دست خود، گره زده‌ امشب دخیل را

با دست تو، گشوده، دخیلی که بست، شد

ای تازه تر زِ عطر بهشتی هوای تو

شد فرش یاس و لاله جهان زیر پای تو

میخواست دل همیشه شود مبتلای تو

تا شیشه ی منیّت خود را شکست، شد

تو آمدی و روح بهشت آفریده شد

پای غزل به سمت  نگاهت کشیده شد

ظلمت شکست و فرصت صبح و سپیده شد

شب معترف به قدرت این ضرب شصت شد

در آن حرم، دل از حرم تو جدا نشد

در صحن تو زِ شوق مقابل، رها نشد

دل دور کعبه چرخ زد و باز وا نشد

تا در حریم بین دو مضجع، نشست، شد

ساقی تویی و تشنه لبان را شراب تو

ما سائلیم و مسئله ها را جواب تو

شاهان گدا و حضرت عالیجناب تو

خیل گدا کنار تو کاسه به دست شد

شاعران:

امیرحسین کمال زارع

سید محمد صفایی،فهیمه انوری

ناهید رفیعی،مینا گودرزی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


حقوق خنده دار

ای از گزارش و ز خبر، خنده دار تر

هر کار تو زکار دگر خنده دار تر

چیزی نبوده بهر تو از گریه  پدر

بر روی نعش سرد پسر، خنده دار تر

ای کودتا چی  همه اعصار، ای "یو اس"

از تو ندیده ایم جگر! خنده دار تر

آل سعود هم شده هم آخور شما

چون گله هست با بُز گر، خنده دار تر

آن اتهام ها که به ایران زده، بوَد

از اتهام شیخ نمر خنده دار تر

ٱن که کلید داری کعبه براش هست

از هیکل امیر قطر خنده دار تر!

یا نه میان کل تمدارها

داریم از ترامپ مگر خنده دارتر؟

یک عده لیک کعبه آمالشان تویی

حاشا کزین جماعت خر، خنده دارتر.

آنانکه پشت شان به عمو سام گرم شد

هستند از رجال قجر خنده دار تر

گویند خلق اینکه ابَر قدرتی ولی

از تو ندیده ایم ابَر خنده دار تر

هر کس که رحم خواست ز توخنده دار بود

هر کس که خواست از تو نظر، خنده دار تر

از طرح زخم روی درختان بدان که نیست

از بوسه های تیز تبر خنده دار تر

بسیار جوک شنیده ام اما ندیده ام

مفهومی از حقوق بشر خنده دار تر!

عباس

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


ذکر قلبم همه جا، فقط کرب و بلا

نی اگه داره نوا، فقط کرب و بلا

جبرئیل میده ندا، فقط کرب و بلا

بهترین شهر خدا، فقط کرب و بلا

مستم، مجنون، آقا حرمتو دوس دارم

چشمام پُر خون آقا حرمتو دوس دارم

میگم از جون آقا حرمتو دوس دارم

حرم الله فقط مال حسینه

لقب شاه فقط مال حسینه

مولا مولا، مولا مولا . مولا مولا، مولا مولا

دیوونه وار میخونم آقاجون خودم

من با تو حرف میزنم با زبونم خودم

کبوتر دل دوباره سمت کربلا رفته

حرمتو هر کی ندیده سرش کلاه رفته

ارباب حسین بن علی . ارباب حسین بن علی

برا تو روضه خونم، با چشمای دریام

بودم دیوونه ی تو از قدیم الأیام

فاطمه مدال نوکری گردنم انداخته

حرمتو هر کی با بهشت عوض کنه باخته

ارباب حسین بن علی . ارباب حسین بن علی

عشق خدایی حسین با تو معنی میشه

میخوام بیام کربلا، آقا یعنی میشه

چقدِه شنیدم آقاجون از حرم، از خِیرِش

تو نگو حرم نیا چجور بگذرم از خِیرِش

ارباب حسین بن علی . ارباب حسین بن علی


چهره هفته اسماعیل نجار

رئیس سازمان مدیریت بحران کشور

بارید

در حادثه‌ها هیچ نلرزید به خود

بسیار مدیر زود جنبید به خود

این‌دفعه که وضع همه بحرانی شد

بر وضع همه گریست، بارید به خود!

پطروس

قربان سرت! مدیر بحران! مَشتی!

ای پطروس مملکت زمانِ نشتی

سدها همه لبریز شده اسماعیل

نجار! بیا بساز لطفا کَشتی!

شیر

پر آب ترین بهار تقدیم تو باد

موجودی آبشار تقدیم تو باد

امسال که آب مثل چی آمده است!

یک شیر پر از فشار تقدیم تو باد

ول‌کن

ای خستگی‌ات نشانه‌ای از پیری

ای صاحب آن تیوپ های جیری

ول‌کن تو مدیریت بحرانی را

ای اسوه‌ی بی بدیل غافلگیری!

مصطفی صاحبی

طنزمطبوعاتی

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 


*بداهه گروهی از شاعران در هجو ترامپ:*

خاک همه عالم به سرت کله قناری

با لیست عجیب تروریستی که تو داری

تو حاصل هم فکری شیطان رجیمی

تو مایه ننگ بشری! اِند ِ حماری

ثبت است رکورد خریَت داخل گینس

از بس که به اسحاق[رابین نتانیاهو] دهی گُرده سواری

یک ورزش محبوب شده بین جوانان

تا کشف شده رشته ی دونالد سواری

آنقدر چموشی تو و جفتک بپرانی

حتی نتوان بست تو را خوب به گاری

چون سگ شده ای هی بپری پاچه بگیری

دکتر به تو باید بزند واکسنِ هاری

باید بنشانند تو را بر سر آتش

باید بشوی خنگ ترین خوکِ سوخاری

تهدید تو چون بادکنک حرف تو باد است

از بس که شدی باد، خود پمپ فشاری

فریاد نزن راحت و آرام شات آپ کن!

تا روی دهانت نزدم چسب نواری

پیچیده چنان بوی تو هر جا که گمانم

سردار تو را کرد توی لوله بخاری

جولان تو در عرصه سیمرغ خطا بود

بی شک که تو در بی خردی لنگه نداری

طوفان شود و ریشه ات از بیخ در آرد

وقتی بنشینی و فقط باد بکاری

بداهه سرایان:

امین شفیعی، مهدی امام‌رضایی

احد ارسالی

محمد سلامی، محمود حسنی مقدس

طاهره ابراهیم زاده

زاهده شاد

طنزیمtanzym_ir


دل گشته اسیر رخ  زیبای ابوالفضل

دل برده ز عالم دل دریای ابوالفضل

آن خالق یکتای جهان کرده قیامت

در خلعت آن قامت رعنای ابوالفضل

یک لحظه نظر بر رخ یوسف ننماید

هر کس بنشیند به تماشای ابوالفضل

زان لحظه که آب ازکف دستش به زمین ریخت

دلهای جهان شد همه شیدای ابوالفضل

موسای نبی با همه اعجاز و کمالات

دل بسته به عشق ید بیضای ابوالفضل

تا آخر این عالم و تا روز قیامت

افشا شدنی نیست معمای ابوالفضل


َنای ِ  کُلّ ِ دنیا را؛ ابــوفاضل اساس‌است

خـُـدا؛ در خـَلق ِ او، بسیـار  وسواس‌است

خدا می‌داند ‌عالم؛ طُرّه‌ای ‌از زُلف ِ اوست

چون‌ که او فهمیده و - گوهر شناس‌است

شکاف بر کعبه اُفتاد و، امیرالمومنین آمد

دلِ‌مولا خون‌می‌رفت؛ به‌دنیا، ماهِ‌دین آمد

عَلَم بر دوش ِدل‌هایِ - همه اهلِ یقین آمد

نماد ِ آیه‌یِ؛ "مِن‌شرّ‌ِ وسواسِ‌-خنّاس"‌است

آمده دنیا؛ ابو الاحساس - همه دف بزنید

حضرت ِ ماه رسید - شور ِ مضاعف بزنید

ساقی‌ کربُ‌بلا آمده‌است - همه کف بزنید

آمـده؛ بابُ‌ الحـوائج - مـاه ِ احساس‌است

آدمـی‌ را می‌کـُـشَد؛ یــاد ِ غــَم و آزرم ِ او

عشق؛ سَر خَم ‌می‌کـُنَد، از حیا و شرم ِ او

از نگاه ِ چشم‌هـای ِ - مهــربان و گــَرم ِ او

آسمان - لبــریز از؛ عطـر ِ گــُل ِ یاس‌است

آمده قُرص‌ِقمر - یوسف به‌خود دیگر مَناز

دلنشین‌است یار ِما، هم ‌دلبراست‌و دلنواز

یکه‌تاز ِ دشت‌ِجانبازی‌است‌او، شُد سرفراز

پهلـوانی‌ آمــده‌است؛ دنیای ِ اخلاص‌است

روز ِ میـلادش؛ خـُدا غَم ‌داشت - باران زَد

خبر ِ آمدنش؛ حضرت‌ِآدم‌ داشت، باران زَد

نینــوا؛ یک ‌پهلـوان کــَم‌ داشت - باران زَد

خیل ِ دشمن را، ز ِ او؛ ترس و هراس‌است

او رشادت - رادمـَردی؛ از علی دارد نشان

عشق‌در ماه ‌عیان‌است، چه‌حاجت به‌بیان

آسمان‌ها - وَ افلاک - نخواهد خورد تکان

تا ستون ِ عرش‌ حقّ؛ بر دوشِ عبّاس‌است

حسن_جهانچی

۳۱ - فروردین‌ماه - ۱۳۹۷ نود و هفت

     HasanJahanchi


عذاب و  محنت ِ  دنیا؛  چه یک‌ریز  و درهم بود

برای ِ  تو   نمی‌دانم  -  برای ِ  من  که  مُبهم بود

چه زود؛ موی ِ  سر ِ آدم - شُده  رنگ ِ سپید ِ گچ

ز ِ بس؛ داغ‌و غم‌و غُصّه - همش همزاد ِ آدم بود

نه زجر می‌دادمان با رنج، به‌یک‌باره جان‌می‌بُرد

غم و  اندوه ِ  این دنیا؛ چه پیوسته -  نم‌نم بود

اگر دنیا؛  پُر از  انسانیت  -  مردانگی  بوده‌‌است

به تعداد ِ  جوانمردان؛  همیشه  نارفیق  هم بود

همیشه حاکمان؛ با عیش‌و نوش‌و بزم سر کردند

بساط ِ  ماتم  و   اندوه ِ  ما؛  دائم  -  فراهم بود

دوای ِ درد ِ داراها ست؛ آش و مرغ و سوپ ِ جو

دوای ِ درد ِ  تنگ‌دستان؛ بُخور و  آب ِ شلغم بود !

شُده "تزویر" و "زر"؛ درمانِ دردِ "زور" گوی ِ دون

و اشک ِ مادران؛ بر  داغ ِ ما -  مانند ِ  مرهم بود !!

به روی ِ  این زمین؛ از ابتدا  خون ِ برادر  ریخت

فراوان - بر سر ِ این خاک؛ برادر کُش، هنوزم بود !

نافِ این‌زمین امروز؛ با کُشتار و غارت شُد بُریده

برایِ محو ِ خلقِ خویش؛ خدا گوئی - مصمّم بود !

چه دنیائی؟ پُر از وحشت - پُر از جنگ‌و قساوت !

دختر ِ معصوم؛ با بمب ِ عروسک‌سان - همدم بود !!

چه‌خوب آدم‌نماهایِ زمین‌را می‌شناخت، فرمود:

همه‌دنیا بسانِ کربلا - هر روز ِ ما؛ مثلِ محرّم بود

زمین جایِ قشنگی نیست - دلیلی بهتر از این‌که:

فلاکت‌می‌رسید، دروازه‌یِ خوشبختی محکم بود !؟

چه دنیائی؟ پُراز گورِ جوان گردید، قبرستانی‌اش !

چه بسیار؛ بر سر ِ نسلِ من و تو - خاک ِ عالم بود !

خداوندا؛ تأمل کُن، دگر صبر و تحمّل رفته از کف

بلا گردد؛ فزون  هر روز - مگر؛ درد و بلا، کم بود؟؟

چه فرقی می‌کند؛ جهنّم با بهشتت، خالقِ هستی !؟

نمی‌بینی؟  مگر  -  دنیای ِ  ما؛  غیر از  جهنّم بود !؟

حسن_جهانچی

۲۳ فروردین‌ماه - ۱۳۹۸

HasanJahanchi


نوسروده‌ احمد بابایی برای سیل زدگان:

« سیل برد آبروی مدعیان/ باز هم غیرت جهادی ها»

سیل گاهی قطار تقدیر است

سیل گاهی به خفتگان سیلی است

وسط سیل یادمان نرود

اشعری، اهل صلح تحمیلی است

چقدر چشم ها که بارانی

چقدر خانه ها که ویران است

هموطن ما سپاه عاطفه ایم

خانه تو تمام ایران است

سیل آمد که یادمان باشد

در همه اشک ها و شادی ها

سیل برد آبروی مدعیان

باز هم غیرت جهادی ها

سیل فریاد می زد و می گفت

غفلت انگیزه خرابی هاست

اشعری ها که کدخدا زده‌اند

چشم میهن به انقلابی هاست

سیل گاهی اذان تکلیف است

صبح ها دیدنی است در ایران

هموطن قول می دهیم این بار

هر که کوتاه آید از ما نیست

https://tn.ai/1989579

TasnimNews

TebyanOnline


سیبیل می ذاشت دایی جان همیشه

می گفتش مرد بی سیبیل نمیشه!

نظر می داد: هر کی زن بگیره

باید گم شه! همون بهتربمیره!

جدیدا زن گرفته دایی ما

میشینه واحد بالایی ما

سیبیلاشو زده!شرط زنش بود

لباس صورتی دیدم تنش بود!

دایی، در زن ذلیلی یکّه تازه

و مرد زندگی! ازهرلحاظه

همین امروز زنگیده به مامان

شدم بابا منم، از تو چه پنهان

پاشو خواهر بیا یک لحظه بالا

بیا دیگه! نَشین تو خونه تنها.

مثِ تیری رها از چلّه می رفت

آسانسور رو ندید از پله می رفت

رسید اما نفس تازه نکرده

یه سگ ظاهر شد از آنسوی پرده

سگ دایی دقیقا مثل «بِل» بود

توی هال و تو آشپزخونه وِل بود

مامان مثل فنر از جاش پا شد

قمر در برج عقرب تازه جا شد

به طعنه گفت رفتی بِل خریدی؟

سباستینو چی؟ اونو تو ندیدی؟

داداش! وا دادنم اندازه داره

پدرسگ بودن آخه افتخاره؟

طاهره ابراهیم نژاد آکردی

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 


http://uupload.ir/files/7h8m_%D8%B4%D8%A8_%D9%88_%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%87.jpg

شب و ستاره و حسرت و یاد خنده ی ماهت

و چشم خسته ی من که دوباره مانده به راهت !

من و نوازش قلبی،که ذرّه ذرّه شکسته

همان که بوده همیشه اسیر مهر تباهت؛

کنار دغدغه هایی ز خاطرات گذشته ،

طلوع غربت دل در، غروب چشم سیاهت!

کشیده شیره ی جان را سکوت وحشی قلبی

که خسته خورده زمین در هجوم برق نگاهت

چه غمگنانه کشیدم عذاب رفتن جان را

دمی که رفتی و گفتی: خداست پشت و پناهت!

چگونه بی تو نمیرم چگونه بعد تو باشم؟

خدا کند بتوانم که بگذرم ز گناهت.

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


قفلی شکست و در شب زندانم آمدی

از عمق شعرهای پریشانم آمدی

شوقت درون سینه ی من بود سالها

آغوش بازکردی و در جانم آمدی

بغضم گرفته بود و خیابان ادامه داشت

در بی قراری شب بارانم آمدی

پاییز، پشت پنجره ام قد کشیده بود

مثل بهار، تا لبِ ایوانم آمدی

این عطر شمعدانی من نیست.بوی توست

انگار تا حوالی گلدانم آمدی

نزدیکِ صبح، بالش من،خیس اشک بود

شاید کنار بستر بیتابم آمدی

انگار سالهاست کنارم نشسته ای

هرچند سالهاست که می دانم آمدی.

T.k‌

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)



http://uupload.ir/files/707s_%D8%A7%DB%8C_%DA%A9%D9%87.jpg

ای که می‌پرسی نشان عشق چیست

عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دردی از درمانده‌ای درمان کنی

در میان این همه غوغا و شر

عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل به جای خار باش

پل به جای این همه دیوار باش

عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر

واگذاری آب را، بر تشنه‌تر

عشق یعنی دشت گل‌کاری‌شده

در کویری چشمه‌ای

Hasan HB


توی دریا نهنگ هم داریم

در توالت؛ شلنگ هم داریم

در خیابان؛ شکارچی بسیار

آن طرف تر پلنگ هم داریم!!

غیرِ دودِ زباله و خودرو

دود قلیان و بنگ هم داریم

تا بخواهید بین مسؤولان

حرف های قشنگ هم داریم

ما به غیر از پلیس های زرنگ

های زرنگ هم داریم

تازه بهرِ فریبِ آدم ها

هست گنجشک و رنگ هم داریم

کارگر هست بی شمار این جا

بهر ایشان کلنگ هم داریم

غیرِ شلوار و مانتو و تیشرت

تازگی کفشِ تنگ هم داریم

کله ی داغ هرکجا هست و

بهرِ آن کله؛ سنگ هم داریم

حرف های جفنگِ خیلی خوب

حرفِ خوبِ جفنگ هم داریم….

امیرحسین خوشحال

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 


حضرت_علی_اکبر

مدح_حضرت_علی_اکبر

از پیمبر یا خدا درباره ی حیدر بپرس

یعنی از گوهرشناسان قیمت گوهر بپرس

معنی مرد خدارا نیمه شب از نخل ها

معنی شیر خدا را روز از لشکر بپرس

هیچ دیواری نمی شد مانع راه علی

از شکاف کعبه و دروازه ی خیبر بپرس

نه !فرار ازجنگ هرگز درمرام شیر نیست

قصه را از بدر یا احزاب یا خیبر بپرس

در دل تاریخ آوای«سلونی»زنده است

مشکلات سخت را از صاحب منبر بپرس

گاه برترمی شودیک نوکر ازصد پادشاه

این تناقض علتی دارد که از قنبر بپرس

درجهنم با علی یا در بهشت بی علی؟

شوق آتش را از ابراهیم پیغمبر بپرس

جمع خواهد شد محمد با علی در یک بدن؟

ما نمی فهمیم این را از علی اکبر بپرس

شاعر:

مجتبی_خرسندی

کانال اشعار ناب آئینے

shere_aeini


ای که می‌پرسی نشان عشق چیست

عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دردی از درمانده‌ای درمان کنی

در میان این همه غوغا و شر

عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل به جای خار باش

پل به جای این همه دیوار باش

عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر

واگذاری آب را، بر تشنه‌تر

عشق یعنی دشت گل‌کاری‌شده

در کویری چشمه‌ای

Hasan HB


در کوره راه زندگی ، آغاز را گُم کرده ام

در های و هوی این زمان ، آواز را گُم کرده ام

مرداب سان شد زندگی ، پوسیدگی ، پوسیدگی

از بس که ماندم در قفس ، پرواز را گُم کرده ام

در این جهان یک همنفس ، پیدا نشد جز خار و خس

درسینه دارم رازها ، همراز را گُم کرده ام

ناساز شد هر ساز من ، بیگانه شد دمساز من

سوزم کجا ، سازم کجا ، دمساز را گُم کرده ام

سنگ صبوری داشتم ، با او سرودی داشتم

آن نغمه ساز زندگی پرداز را گُم کرده ام

در دل هزاران گفتنی ، دارم ز بیداد زمان

از بی زبانی قدرت ابراز را گُم کرده ام

نازم بکش ، نازم بکش ، کز زندگانی خسته ام

در عمر بی فرجام خود ، اعجاز را گُم کرده ام

‌T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


زندگی ام زیبا نیست

تا تو منجی جهانی غمی از فردا نیست

به جهان دادرسی همچو شما پیدا نیست

تا تو هستی چه نیاز است به ناز دگران

احدی چون تو در این عالم پر غوغا نیست

شرق و غرب تاخته بر گرده مخلوق خدا

جز غم و حسرت و اندوه که در دلها نیست

طلب امدن خویش کن از خالق خویش

دیده ای چو نگه تو به خدا شیدا نیست

گرچه رسوا شده ایم از گنه و بار گران

جز تو کس محرم اسرار دل تنها نیست

نادم از عشق تو مجنون شده و چشم براه

بی حضورت به خدا زندگی ام زیبا نیست

محمود حاجی محمدی (نادم)

نسیم وحی

nasimevahy

اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج


ابر آمد به زیر خود نگریست

اثری از گیاه و سبزه ندید

گفت جایی که سبزه و گل نیست

خوب در آن جا نمی شود بارید

خواست آرام رد شود برود

ابر با آن همه افاده و ناز

ناگهان خاک بر خودش لرزید

از دلش نعره بر کشید پیاز

ابر چون قیمت پیاز بدید

رعد و برق از سر و تنش بگریخت

بعد هم با زبان ابری سخت

گفت ای دوست پنبه هایم ریخت

پنبه ها قطره قطره باریدند

مثل اشک فراق یار از چشم

سیل آمد سپس محاصره شد

دور تا دور آق قلا تا قشم

حجم آبی که بود دور قشم

چون به شدت عظیم و سنگین بود

آن مدیر یل وظیفه شناس

خویشتن را رساند آن جا زود

تا کند با عوام همدردی

در ویلا به روی شادی بست

پاچه اش را نداد بالا و

رفت با پاچه توی آب نشست

هر کس دیگری به غیر از او

رفته هر نقطه ای برای کمک

کارهایش تمام بیهوده است

زخم پاشیده است روی نمک

نگرانند و دلپریشانند

همه ی سیل دیدگان اما

که به شخص جناب استاندار

بد گذشته است در سفر آیا؟

عده ی ای هم که خانه شان در گل

رفته و روی سقف خیمه زدند

با وجود تمام مشکل ها

همه خواهان رفع حصر شدند

این وسط بغض ناگهان ترکید

در گلوی نتانیاهوی مشنگ

پارچ آبش به سنگ خورد و شکست

باز هم خورد تیر او بر سنگ!

امین شفیعی

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


به جهان سرور نوجوانان علی اکبرست

در خُلق و جمال شبیه پیغمبرست

رزمنده شیر دل و دلیر چو عباس حیدرست

نو گل فاطمه و پور حسین دلاورست

قامت رشیدش یادآور عباس  اطهرست

روی چو ماهش چهره پیغمبرست

اوست دارای صفات نبی خاتم پیامبران

بهتر ست بگویم او پیمبری دیگرست

به روز  ولادتش همه جا گلستان شد

منور گشت  زمین و آسمان

به قدوم گلی که فرزندپور حیدرست

میلاد با سعادت

حضرت علی اکبر( ع) مبارک باد

حیدری_اوره

ArBaoGif


میلاد گل سرسبد شاه جهان است

خاک قدمش تاج سر اهل جنان است

شیرینی نام علیّ اکبر لیلا

نقل دهن مجلس شیرین دهنان است

ای لیلی لیلای حرم، خوش قد و بالا

نام تو شروعی ست که آغاز اذان است

گفتیم که میلاد علی روز پدر بود

گفتند که میلاد تو هم روز جوان است

هم حیدر کراری و هم احمد مختار

چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.

خجسته میلادبا سعادت

سرور باغ

آینه محمدی

شاهزاده حضرت علی اکبر(ع)

وروز جوان برتمامی عاشقان

آن حضرت مبارکباد


ازطرف خدا،،

عالم ز برایت آفریدم، گله کردی

از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی

گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند

صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی

جان و دل و فطرتی فراتر ز تصو

از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی

گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم

بر بخشش بی منت من هم گله کردی

با این که گنه کاری و فسق تو عیان است

خواهان توأم، تویی که از من گله کردی

هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم

با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی

صد بار تو را مونس جانم طلبیدم

از صحبت با مونس جانت، گله کردی

رغبت به سخن گفتن با یار نکردی

با این که نماز تو خریدم، گله کردی

بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟

بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!

از عالم و آدم گله کردی و شکایت

خود باز خریدم گله ات را، گله کردی

همیشه شکر گذار خدا باش ,

و به آنچه داری قانع و شاد باش,


گفت مسئولی به فرزندش: پی اتراق باش

مثل بابایت به میز و صندلی سنجاق باش

گر به دنبال مقام و پست هستی، مثل من،

عاری از هوش و سواد و فهم و استحقاق باش

تا رسانی دست خود را توی بیت المال زود

کش بیا از هر جهت، من را بببن! دیلاغ باش

کاسبی کن، نان بازو را بخور دلبندکم

کاسب تحریم شو اندر پی قاچاق باش!

تا شوی شایسته ی عنوان آقازادگی

رانت را در حجم بالایش بخور قالتاق باش

این سلاطین،فاتحانی خرده پا هستند تو

کل بانک مرکزی را فتح کن! خلاق باش

کوه مشکل های مردم را ببین و دم نزن

هی بزن خود را به خاکی و نفهمی قاق باش

جُم نخور از پای این سفره که پهنش کرده ایم

گوشه ی بالای خوان، دلبندکم الصاق باش

هرکجا دیدی که حرف پول بادآورده بود

مثل کانگورو بپر در مرکزش، قبراق باش

نکته ی پایانی ام این است فرزند گلم

لاغری در شأن ماها نیست گرد و چاق باش!

مینا گودرزی

طنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 


بداهه سپاه تروریست*

شنیده جنگ بعدی جنگ آب است

سلاحش بیل و پارو و طناب است

ترور کرده میان آب، گِل را

به فکر انتحاری توی آب است

برو پلدختر و هور و هویزه

ببین جرمی که او در ارتکاب است!

سپاهی نیست در این جرم، تنها

یکی با او هم رکاب است

میان نقشه های شوم ایشان

پر از تبلیغ فرهنگ حجاب است

یکی از واپسین پرونده هاشان

همین نوسازی سرپل ذهاب است

تمام این خشونت های بی حد

ز دستاوردهای انقلاب است

کنون تهران شده خالی از آنها

براندازان چه جایِ خورد و خواب است

ترامپ آورده لیستی از تروریست

ببین سرتیپ داعش ارزیاب است!

شنیدم من شب ادراری گرفته

نتانیاهو! ز بس در اضطراب است

شده سیلی روان در تخت خوابش

همه دنیای او امشب بر آب است

سپاهی ایستاده توی سیلاب

ولیکن جای تو در فاضلاب است

چه جای موش کور است آن زمینی

که جولانگاه نور آفتاب است؟

تکامل یافتید از شخص شیطان

نمیدانم چه طرز انشعاب است

یو‌ اس آ! مهربانا! دل رحیما!

سوالی دارم اکنون بی جواب است

اگر کار سپاهی ها ترور بود

چرا داعش از آنها در عذاب است؟

هیروشیما، یمن، لبنان و غزه

بگو از بمبهای کی خراب است؟

تمام جنگها زیر سر توست

شما خوبید و وضع ما خراب است؟

بود سوغات یو اس بمب و موشک

اگر سوغات یزد ما قطاب است

اگر اینجا ترور یعنی هلاکت

ترور آنجا خودش یک کول جاب است

''به یاد آر'' اشک سربازان خود را

نماد اقتدارت یک حباب است

بود خدمت به مردم گر تروریسم

تروریستیم و این عین ثواب است

بداهه سرایان:

امین شفیعی، مهدی پیرهادی

مهدی امام رضایی، زهرا خاکباز

زهرا فرقانی، سارا رمضانی

زهرا آراسته نیا

طاهره ابراهیم نژاد

احد ارسالی، عالیه رجبی

محمد رضا شکیبایی

طنزیمtanzym_ir


سیل ویرانگر رسید و خانه ها ویران شدند

آب، گل آلوده شد وَ ماهیان عطشان شدند

آب گل آلوده ماهی های خوبی می دهد

در پیِ این حادثِه تمساح ها گریان شدند

این همه باران به ناگه کرد پر دریاچه را

مرد و زن از این فراوانی بسی حیران شدند

یک نفر از پشت میزش داد زد من بوده ام

با تدابیری که کردم رودها درمان شدند

شاهکاری کرده ام دریاچه ها پر آب گشت

ابر ها هم چون مرا دیدند پر باران شدند

کارگردان نمایش های هندی تا شنید

گفت هندی ها مرید کشور ایران شدند

طنز_مطبوعاتی

وطن_امروز

علی علوی مهر

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir



http://uupload.ir/files/tved_%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%8A.jpg

گاهـــــــــــــی

خلــوتِ دوستت را بهم بــریـــز !

تا بداند که تنها نیست.

آرزوی ماست که در وجــودِ

دوست خانه ای داشته باشیم

حتی به مساحت یک یاد .

زنــدگی "کوتاه تر از آنست که

به خصومت بگذرد ،

و قلب ها گرامی تر از آنند که

بشکننـــــــــد . !!

آنچه از روزگار به دست می آید

با خنده نمی مــانـــد

و آنچه از دست برود

با گریه جبـــران نمی شـــود .

فــردا خورشید "طلــــــــــوع "

خــــــــواهد کرد ،

حتی اگر "ما" نباشیـم .!

پــس تا فـرصت هست ،

‌ قــدر همــــدیگـر را بدانیـم.

nargesiiiaaa


از دل که برد آرام حسن بتان خدا را

ترسم دهد بغارت رندی صلاح ما را

ساز و شراب و شاهد نی محتسب نه زاهد

عیشی است بی کدورت بزمیست بی مدارا

مجلس ببانک نی ساز مطرب سرود پرداز

ساقی مهٔ دل افروز شاهد بت دل آرا

با اینهمه چسان دین در دل قرار گیرد

تقوی چگونه باشد در کام کس گوارا

از محتسب که ما را منع از شراب فرمود

ساغر گرفت بر کف میخورد آشکارا

آن زاهدی که با ما خشم و ستیزه میکرد

شاهد کشید در بر فی زمره السّکارا

فهمید عشق زاهد شاهد گرفت عابد

میخانه گشت مسجد واعظ بماند جا را

چون طبع ما جوان شد با پیر کی توان بود

کر چلّه را بماندیم معذور دار ما را

فیض از کلام حافظ میخوان برای تعوید

دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را

جمعیت رهروان امر به معروف ونهی ازمنکراستان خراسان رضوی


شب که میشود دلم هوایت را میکند ،

امشب سری به آسمان دنیا زدم

همین چند لحظه  پیش ،

نگاهم به ماه زیبای شب چهارده افتاد ،

به ناگاه به یادت افتادم  که چقدر

جای صورت آسمانیت بر سینه

ماه زیبای شب چهارده خالیست .

مولا جان . به ماه گفتم هر چقدر زیبا باشی ،

باز هم سهمت از دنیا همین یک

تکه آسمان  است  وبس .

اما من خورشیدی دارم

که اگر روزی  بنای تابیدن کند ،

تو را شرمنده  میکند .

خورشیدی دارم که سهمش تمام هستی است ،

هرچه را بخواهد در نگین انگشترش دارد

در گوشه ، نگاهش به وجودش هستی برپاست

وبه اشاره اش روز گار میگردد .

دلتنگ شدم ؟.

میخواستم با نگاه به آسمان سلامتی عاشقانه

بر محضرت روانه کنم تا بدانی

از روی زمین این گوشه ء دنیا بینهایت دوستت دارم!!

مهدی جان .

خاطرت آسوده ، قلب من تا روز آمدنت

فقط  برای تو عاشقانه میتپد .

شبتون_مهدوی

https://t.me/joinchat/AAAAAD-3OtAKvqbpqeIg3g

 

 


امام_زمان مدح_امام_زمان

نیمه_شعبان

باز هم جز سخن شهد و شکر هیچ مگو

وقت‌شادی شده‌از خون جگر هیچ مگو

تا غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

مست‌عباسم و از عمق‌جگر می‌خوانم

من غلام قمر نیمه‌شب شعبانم

مست‌و‌دیوانه‌شدم،عقل‌به‌من می‌خندد

گل‌نرگس به در‌و‌دشت‌و‌دمن می‌خندد

نرجس آورده پسر باز حسن می‌خندد

مطربا وقت‌غزلخوانی‌و بر دف‌زدن است

شیعه‌در‌شادی‌و‌شور‌و‌شعف‌و‌کف‌زدن است

دوش‌درحلقه‌‌ما قصه‌ی گیسوی که بود

تادل شب سخن‌از‌سلسله‌ی‌موی که بود

شیعه مشتاق کمانخانه‌ی ابروی که بود

هاتفی گفت که یار ازلی آمده‌است

چارده‌بار علی پشت علی آمده‌است

آنکه‌در‌جسم‌جهان‌روح‌شده‌مهدی‌ماست

عمر‌او خضر‌تر از نوح‌شده مهدی ماست

کاه‌در مکتب او کوه شده مهدی ماست

هر که از آمدنش شاد شده کف بزند

سینه‌اش فاطمه‌آباد شده کف بزند

اولیاء شیفتگان پسر زهرایند

اصفیاء سر به روی خاک فرج می‌سایند

انبیاء منتظر دولت این آقایند

یکی از منتظران فرج او عیساست

ذکرش عجّل لولی‌الفرج مهدی‌ماست

کاش باشیم برایش همه مرآت ظهور

روز‌و‌شب بر لب‌مان ذکر‌و‌‌مناجات ظهور

و ببینیم در آفاق علامات ظهور

آید آن روز که اخبار بگوید آمد

شیعه در کوچه بازار بگوید آمد

در مرامش بنویسید که غارت ممنوع

کیسه‌ ملت اگر هست، خسارت ممنوع

سفر خارج و ویلا و عمارت ممنوع

می‌رسد آنکه غم او غم بیت‌المال است

پسر شیر‌خدا محرم بیت‌المال است

او نباشد، همه‌جا سیل بلا می‌آید

با ظهورش به‌جهان صلح‌و‌صفا می‌آید

عاقبت از طرف کعبه صدا می‌آید

هر که دارد سر همراهی ما بسم الله

هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله

کیست او؟ منتقم‌خون‌خداوند، حسین

آن‌امامی‌که به‌یحیاست همانند،‌حسین

وبرای هدفش از همه دل‌کند، حسین

پای پرچم، بدن اطهر او غارت شد

معجر محترم خواهر او غارت شد

فرق منشق شده‌ی اکبر او گفت: بیا

لب خشک علی‌اصغر او گفت: بیا

مشک سوراخ شد؛ آب‌آور او گفت: بیا

شده شرمنده علمدار، کجایی مهدی؟!

عمه‌ات رفته به بازار، کجایی مهدی؟!

اللهم العجل لولیک الفرج


بداهه با موضوع هجو آل سعود

ولیعهد بشکه صفت، ابن سلمان!

دو صد گاو در بطن گوساله پنهان

نشاید تو را نام آدم نهادن

تویی مایه ننگ نام هر انسان

ببین طنز تلخ و نچسب زمان را

که شیطان شده بر در کعبه دربان

جز اعدام و سلاخی و گاز و جفتک

چه در چنته داری؟ بگو نامسلمان

بخر موشک و بمب تا می‌توانی

که افتد به زودی به دست جوانان

هوای ته دره خوب است و مطبوع

برو با همین شیب تا خط پایان

گمانم که در انگلیسی دبیرت

به تو جای مای گاد آموخت مای گان!

تو‌ گاوی! بزن شاخ، گردن نیافکن!

بمان گاو، لطفاً نکن نقض پیمان

تو مصداق گویای «بل هم اضلّ»ی

چرا گاو و گوساله؟ بیچاره حیوان!

بزن دار و خوش باش چندی، که روزی

بگیرد تو را آهِ این سربداران

ز فرط جگرخوارگی در قیامت

شوی بر سر سفره‌ی هنده مهمان

بیا مردک خر، از این شبدر تر

کمی له بفرما، کمی هم بلمبان

فیوز مخت را پرانده است انگار

ایوانکا نموده تو را مات و حیران

به چشم ترامپی که شیرت بدوشد

تو تنها کمی دنبه، سردستی و ران

الهی که در جاده خاکی بیفتی

ز رویت شود رد دو میلیارد نیسان

نجس می کند سگ اگر خیس گردد

تو را جان سلمان نرو زیر باران

نزن جفتک و شاخ بر گربه ی ما

که چون مشت باشد به پولاد و سندان!

بترس از زمانی که غرّد سپاهی

دو دستی بچسب آن زمان بند تنبان

شنا کردنت را برو تقویت کن

به زودی تو هم روی آبی کپل جان

تو ای ابن شیطان بترس از شبی که

بیافتی چونان موش در دست شیران

دمت را بگیرند و بعد از دو تا چک

رود بر دو چشم تو چاقوی زنجان

سر بی مخت را بکوبند بر سنگ

درآید ز بینی تو ماسه سیمان!

در این مهلکه خوش خیال و مشنگی

اگر فکر کردی که در میبری جان!

بکن شرّ خود را خود بی وجودت

بکن! تا نگردد دهانت اتوبان

به غیر از تقلا چه از دستش آید؟

اگر سوسک با سر رود توی فنجان؟

به زودی شوی پاک ای لکه ننگ

به جادوی سیف سیف و سردوش سوبان!

همه عمر کابوس سردار دیدی

دگر وقت تعبیر خوابست الان

بسوزند در آتش خشم شیران

یهودیِ صهیون، سعودیِ نادان

‌‌چه نزدیک باشد که با یک اشاره

نه گاوی بماند نه دوشنده آن

چو خورشید باز از سر کعبه سر زد

بسوزد رگ و ریشه آل سفیان

بتان سعودی فرو ریزد آن روز

شود کعبه جارو به دست خلیلان

بداهه سرایان:

امین شفیعی، زاهده شاد

طاهره ابراهیم نژاد، محمود حسنی مقدس

مهدی پیرهادی، زهرا آراسته نیا

سیدمحمد صفایی، محمد محمدی

میلاد سعیدی

ایمان قیلاوی زاده، محمد سلامی

احد ارسالی، زهرا خاکباز

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz


دلا فرزانگی کردن مهم است

خدا را بندگی کردن مهم است

چه مدت زندگی کردن مهم نیست

چگونه زندگی کردن مهم است

دلا این زندگی جز یک سفر نیست

گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

چو خواهی با صفا باشی و صادق

به جز راه خدا راهی دگر نیست

غم بیچارگان خوردن مهم است

دلی از خود نیازردن مهم است

چه مدت زندگی کردن مهم نیست

چگونه زندگی کردن مهم است

دلا با نفس جنگیدن مهم است

عیوب خویش را دیدن مهم است

خطا باشد ز مردم عیب جویی

خطای خلق بخشیدن مهم است

دلا درد آشنا بودن مهم است

به مردم عشق ورزیدن مهم است

چه مدت زندگی کردن مهم نیست

چگونه زندگی کردن مهم است


برای ما که چنین گم شدیم در تکرار

کدام قول ؟! کدام آرزو ؟! کدام قرار ؟

هزار مرتبه من چیدم و بهم خورده ست

دوباره خاطره ها را کنار هم نگذار

همیشه فاصله بوده ست بین ما ، هر روز

هزار بار نوشتیم ، مرگ بر دیوار

زمانه «تار» تو «تاری» و من که «تاریکم»

و اینچنین ظلمت پیش می رود هر بار

همین که نوبت ایام پرفروغ رسید

چراغ رابطه ها را گذاشتیم کنار

چه زود می گذری از منی که پابرجام

چه آشنا و غریب اند ، ساعت و دیوار !

اگرچه روی لبم سیب خنده می کارم

هنوز خون به دلم مثل دانه های انار

خدای خوب! «بشر» اشتباه خلقت بود

بیا و دست از این روزمره گی بردار !

نیما‌_فرقه

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel


هرشب کنار بسترم یک روح آواره

زل می زند بر این اتاق نیمه تاریکم

از ترس او لب میگزم آهسته و آرام

هی می خورم ته مانده ی شیرینِ ماتیکم

من قالب ِ متروک ِ این روح ِ دل آزارم

یک زن به رنگ جیغ ِ قرمز ،رنگ ممنوعه

دست از سر من برنمی دارند چشمانش

شاید برای او شدم یک عشق ِ مشروعه

پس مانده های بودنش در حفره ی قلبم

یعنی که هستم یا نکن هرگز فراموشم

تا خط ممتدهای رفتن می رود اما

دلتنگ ماندن می شود ،دلتنگ آغوشم

می بوسد و پس می زند جسم اثیری را

در یک جدال ِمزمن ِ تاریخی ِ ممتد

درگیر حس ِ مبهم نزدیکی و دوری

محکوم ِحکم ِ درهم ِ تقدیرِ خوب وبد

در ابتذال خواهش و این جنگِ تنگاتنگ

بازنده ی محتوم و پُراز اشتباهم من

با سایه های لب به لب ، ادغامِ اجباری

معشوقه ی این روحِ سرتا پا گناهم من

مریم_ناظمی

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel


آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی

تا شبی یک تنه بر قلب سپاهم بزنی

قلمت را بزنی داخل این جوهرِ خون

رنگِ قرمز به دلِ تخته سیاهم بزنی

بنشینی وسط راه و میان کوچه

هر قدم تابلوی ایست به راهم بزنی

پشت آن لحظه که در راست ترین ناحیه ام

ساده برچسب دروغین به گواهم بزنی

سایه ات را بکشانی به سرِ وحشت من

ظالمانه به سرِ گریه و آهم بزنی

روی این قله به سمتم بپری مثل پلنگ

چنگ بر صورتِ زیبایی ماهم بزنی

مسعود_نامداری

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel


تبسمت چه نجیب است، کیستی بانو؟!

شبیه مردم این شهر نیستی بانو!

شنیده ام که قسم خورده ای غزل بشوی

خدا کند سر حرفت بایستی بانو

پر از شمیم ترنجی و خوب معلوم است

خلاف حکم شقایق نزیستی بانو

کدام خاطره از باغ مانده در ذهنت ؟

دوباره صحبت گل شد گریستی بانو

همیشه خیره به مهتاب، پرسشی داری

شبانه این همه دنبال چیستی بانو؟

بخند، خنده ی تو طعم دیگری دارد

شبیه مردم این شهر نیستی بانو

سعید_مبشر

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel


http://uupload.ir/files/6rf8_%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86.jpg

ای مردمان بگویید آرام جان من کو

راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل

آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!

ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ.

ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ.

ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ.

ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ.

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ.

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ.

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ.

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ.

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ.

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ.

ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ.

ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ.

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ بر نمی دارد


دوچشمان قشنگت را تماشا میکنم هرشب

پرستش میکنم هرروز و حاشا میکنم هر شب

اگر روزی بگیرد دست دنیا دستهایت را

قیامت بهر دستان تو برپا میکنم هرشب

نسیم و گل که از عطر نفس های تو میگویند

میان باغ و بستان طرح شکوی میکنم هرشب

ن و تنهایی و باران و شب های  پر از اندوه

میان خاطراتت بی تو ماوا میکنم هرشب

من از ارامش و احساس خوبی بی خبر بودم

ولی در چشمهایت عشق پیدا میکنم هرشب

من از اندوه و دلتنگی این ایام بیزارم

فقط یاد همان لبخند زیبا میکنم هرشب

میان واژه هایم جای یک معشوق خالی بود

و حالا از برای عشق،غوغا میکنم هرشب

دلم تنگ تو و عقلم هراس بی کسی دارد

و من با عقل و هم جانم چه دعوا میکنم

برای امدن دیر است ولی من زاده ی صبرم

تمام راه هایت را تماشا میکنم هرشب

کسی درد دل بیمار من را که نمیفهمد

فقط با گوش هایم قصه نجوا میکنم هرشب

برایت قصه از لیلی و مجنونش که  میگویند

منم مجنون شدن را با تو معنا میکنم هرشب

فقط یه جمله میگویم "تمنا میکنم برگرد"

برایت من جهانم را مهیا میکنم هرشب

سیده_فاعزه_محمدی

chalakei


روزی خوشم که فریاد در بغض پا بگیرد

روزیکه همصدایی دست مرا بگیرد

روزیکه مینویسیم از دست پینهبسته

دستی که دست آخر باید خدا بگیرد

هر ملکی اعتبارش در دست کارگرهاست

رخساره هر درختی با برگها بگیرد

دستی که پر بها شد با بوسۀ پیمبر

هر دولتی بیاید باید طلا بگیرد

این سر که سایهسارش جز ابر تیرهای نیست

دارد امیدِ آنکه چتر از هما بگیرد

نادان اگر چه نان را از دست ما گرفته است

نتواند این قلم را از دست ما بگیرد

حمید درویش


خوددآموز مدیر شدن!

با التماس من به مدیران شروع شد

یک صبح زود با بله قربان شروع شد

من کارمند جزء و دلم جای دیگری

تا که امیدهای فراوان شروع شد

تا خم شود به رسم ادب در برابرم

با التفات بنده به دربان شروع شد

تا بنده را جناب مهندس کند خطاب

از پول چای و جیب نگهبان شروع شد

اظهار چاکری به رئیس بزرگمان

با یاری معاون ایشان شروع  شد

در روبروی من افق روشنی نبود

تا که سفارشات عموجان شروع شد

میدان که بازتر شد و رویم زیاد گشت

روکم کنی ز داعیه داران شروع شد

آخر شدم مدیر و ز جشن معارفه

از بهر خلق خدمت شایان شروع شد

تا نطقمان ز نوع مدیریتی شود

آموزشی مفید برامان شروع شد

استادی انتخاب شد و درسهای من

از فصل «ژستهای  سخنران» شروع شد

با رهنمود عالی استاد بعد از آن

هر نطق بنده با لب خندان شروع شد

ده بیست آیه حفظ شد و اندکی حدیث

یک دوره ی فشردۀ عرفان شروع شد

تنها نه در  اداره که سیر تحولات

در  جای جای عالم  امکان شروع شد

نظم امور با جلساتم قوام یافت

با شیوۀ حسینقلی خان شروع شد

نان و پنیر رفت و ریاضت تمام گشت

ماءالشعیر و مرغ و فسنجان شروع شد

از هضم رابعه گذراندیم رانت را

چون سفره جمع شد ،نخ دندان شروع شد

چندی گذشت و سیر سفرهای خارجی

با دعوت سفیر لهستان شروع شد

یکسال رفت و دده گشتم ز پست خویش

فاز جدید بنده پس از آن شروع شد

با التماس من به وزیران شروع شد

دور جدید از خط  پایان شروع شد.!

سعید_سلیمان_پور

واژه_در_دست_تعمیر

انتشارات_سروش

نقیضه ای بود بر غزل  دوست عزیزم شهرام میرزایی:

از قهوه خانه  سر میدان شروع شد

bolfozool


سلام! عرض ارادت جناب بی بی سی

منم مخاطب اخبار ناب بی بی سی

به بنده گفت رفیقم: پسر چرا خنگی؟

درون چاه نرو با طناب بی بی سی

نخور فریب دروغ و دبنگ آنها را

نشو الاغ ز رنگ و لعاب بی بی سی

از این خیانت و آشوب و فتنه پردازی

بخوان تو نیت و فکر خراب بی بی سی

بقدر ارزنی از عقل خود به کار آری

شدی تو مایه ی رنج و عذاب بی بی سی

برای مجلس ختم تو پخته حلوا را

مباش خام به عطر گلاب بی بی سی

اگر که خواست تو را غرق شبهه ها سازد

بده به فکر و درایت جواب بی بی سی

ولی به جان تو اصلا به او ندادم گوش

منم همیشه خر خوش رکاب بی بی سی

بگو که هر چه ببافی به گوش جان گیرم

دوباره عرض ارادت جناب بی بی سی

طنز_مطبوعاتی

وطن_امروز

هدی پیرهادی

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 


خدا کند که نبوید کسی دهانم را

به باد می‌دهد این عشق دودمانم را

در اختیار توام مثل بادبادک‌ها

به زلف‌های تو بستند ریسمانم را

هنوز مثل قدیم است رسم داد و ستد

بیار بوسه به جایش بگیر جانم را!

چقدر مزه حلوای کنجدی دارد

لبت به یاد من انداخت اردکانم را

چقدر مانده قبولم کنی، مگر بس نیست؟

هزار مرتبه پس دادم امتحانم را

گناه عشق در آیینِ هفت پشتِ من است

نمیشود نروم راه رفتگانم را.

حسین_میهمان_پرست

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel\


سیل ویرانگر رسید و خانه ها ویران شدند

آب، گل آلوده شد وَ ماهیان عطشان شدند

آب گل آلوده ماهی های خوبی می دهد

در پیِ این حادثِه تمساح ها گریان شدند

این همه باران به ناگه کرد پر دریاچه را

مرد و زن از این فراوانی بسی حیران شدند

یک نفر از پشت میزش داد زد من بوده ام

با تدابیری که کردم رودها درمان شدند

شاهکاری کرده ام دریاچه ها پر آب گشت

ابر ها هم چون مرا دیدند پر باران شدند

کارگردان نمایش های هندی تا شنید

گفت هندی ها مرید کشور ایران شدند

طنز_مطبوعاتی

وطن_امروز

علی علوی مهر

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


امام_حسین مناجات_امام_حسین

شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب

به این امید که تو میدهی جواب حسین

سلام داده به تو هرکه خورده آب حسین

به عشق گریه برای مصیبتت دارد

چهار فصل گل چشم من گلاب حسین

به آبروی همین چند قطره محترمم

به روسیاهی من گریه زد نقاب حسین

به پادشاهی عالم نمی کنم میلی

چرا که نوکر تو می شوم خطاب حسین

کمال من اثر هم نشینی ام با توست

که غوره ی دل من با تو شد شراب حسین

اگر در آتش عشق تو سوختن باشد

کجاست آن که بترسد از این عذاب حسین

بتاب بر من آلوده و بسوزانم

چرا که پاک کننده ست آفتاب حسین

اگر بدم، اگر آلوده ام ، تو سرورمی

که من جوانم و تو سید الشباب حسین

شاعر:

مجتبی_خرسندی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini


اذن ورود به شهرالله

ماه‌صیام رمضان‌الکریم

ای شاهد هر دو جهان دور از نظر افتاده‌ام

خواهم روم تا آسمان دور از نظر افتاده‌ام

ای مرغک قدسی نشان پرواز کن درآسمان

من‌کنج‌این‌محبس‌نهان دور‌ازنظر افتاده‌ام

بال‌وپرم زخمی شده زخم ازگناه‌ومعصیت

شد بسته بررویم جنان دورازنظر افتاده‌ام

آرام جان خسته‌ام ذکر سحرگان تویی

رحمت اگر گشته عیان دور از نظرافتاده‌ام

ماه صیام آمد ولی در غفلت محضم ببین

بر دوش من بارگران دور از نظر افتاده‌ام

گفتی‌که‌راه بازگشت بسته نگردد هیچگاه

باز است‌این‌درهمچنان دورازنظرافتاده‌ام

امید برفضل تو تا بستم صدایم کرده‌ای

لطفت کران‌تابیکران دور ازنظر افتاده‌ام

گفتی بیا من آمدم با کوله باری از گناه

ای‌پادشاه‌انس‌وجان،دورازنظرافتاده‌ام؟

مرتضی محمودپور


مناجات با خدا

استقبال از ماه مبارک رمضان

رمضان آمده از ره که من انشاءالله

با خداوند شوم هم‌سخن انشاءالله

رمضان آمده از راه که شب تا به سحر

شویم از ذکر الهی دهن انشاءالله

رمضان آمده تا روزه بگیریم همه

پاک سازیم دل و جان و تن انشاءالله

رمضان آمده تا شمع صفت آب شویم

نور بخشیم به هر انجمن انشاءالله

رمضان آمده تا بال و پری باز کنیم

پا بـرآریـم ز دام دل و پرواز کنیم

رمضان آمده تا سوی خدا پر بزنیم

وقت آن است که با دست دعا در بزنیم

رمضان آمده تا در پی آمرزش خویش

دست بر دامن اولاد پیمبر بزنیم

رمضان آمده تا بهر تقرب به خدا

اشک ریزیم و در خانۀ حیدر بزنیم

رمضان آمده کز خواندن قرآن مجید

خود به آیینۀ دل صیقل دیگر بزنیم

رمضان آمده تـا اشک فشانیم همه

جمع گردیم و ابوحمزه بخوانیم همه

رمضان ماه خدای احد ذوالمنن است

رمضان ماه سراپای خدایی‌شدن است

رمضان سفرۀ مهمانی مخصوص خداست

سر این سفره ‌ببین جای‌ تو و جای‌ من است

رمضان ماه مناجات و دعا و قرآن

ماه زهرا و علی، ماه حسین و حسن است

ماه اشک و مه شوق و مه سوز و مه شور

ماه توبه مه آمرزش هر مرد و زن است

رمضان آمده تا جمع کند یاران را

می‌خرد لطف خدا ناز گنه‌کاران را

به سر دوش اگر کوه خطا را داریم

ناله و اشک و مناجات و دعا را داریم

دست خالی به سوی دوست نیاریم نیاز

فرق بشکافتۀ شیر خدا را داریم

عوض اشک به رخ،خون دل ما جاری است

به جگر زخم امام شهدا را داریم

چادر خاکی زهراست شفیع همگان

فاطمه شافعۀ روز جزا را داریم

ذات معبود بر آن است که بخشد همه را

تا کنـد شـاد از ایـن کـار دل فاطمه را

روز آغاز که پروندۀ ما را دیدند

شک نداریم که ما را به علی بخشیدند

خوش به احوال کسانی که در این ماه عزیز

با دعا بهر تقرب به خدا کوشیدند

خوش به احوال کسانی که به هنگام عطش

بادۀ معرفت از دست خدا نوشیدند

چشم از غیر خداوند تعالی بستند

هر چه دیدند، ندیدند خدا را دیدند

«میثم» از غیر خدا دیده اگر بربندی

هر کجا باشی بر روی خدا می‌خندی

غلامرضا سازگار


مناجات با خدا

استقبال از ماه مبارک رمضان

شبای اشک و مناجات اومده

دوباره دلم به میقات اومده

این شبا با امید عنایت و

کرم مادر سادات اومده

اومده دلم با اشک و التماس

میون این دلای خدا شناس

اگه اینجا خدایی نشه دلم

پس پناهگاه گنه کارا کجاس؟

اومدم با کوله باری از گناه

با دلی آلوده و رویی سیاه

اومدم تا میون خوبات یه شب

بنده ی بی پناهو بدی پناه

اومدم بهت بگم خیلی بدم

به تموم دنیا جز تو رو زدم

اما این دفعه به عشق بندگیت

در خونه ی تو مولا اومدم

اونقده رئوفی و بنده نواز

رد نمی شه پیش تو دست نیاز

اومدم تا بچشونی به دلم

لذت عبادت و ذکر و نماز

چشم من گواهِ احوال منه

رو سیاهیم، مال اعمال منه

اما پر زدم اگه تا مهمونیت

عشق فاطمه پر و بال منه

بدون معطّلی یادم دادی

آره من بدم ولی یادم دادی

وقتی که سرشتی آب و گلمو

یادته علی علی یادم دادی

گفتی می خوام همیشه با من باشی

به دور از درد و غم و محن باشی

به کارت گره نمی افته اگه

همیشه تو سایه ی حسن باشی

اگه حرف عشقت اومده وسط

من می خوام برای تو باشم فقط

دستمو بذار تو دستای حسین

شبیه شهیدا تا آخر خط

یه نگاش حلال مشکلاتمه

اشک روضه هاش آب حیاتمه

دنیا و آخرتم غم ندارم

تا حسین سفینه النجاتمه

منم اون کبوتر امام رضا

که میام از سفر امام رضا

ایشالا روزی این شبام بشه

آخرش یک نظر امام رضا

کاش می شد جامون تو آسمون باشه

گوشه ی محراب جمکرون باشه

کاش می شد دلای ما هر نیمه شب

همسفر با صاحب امون باشه

یه سحر بریم پیش امام رضا

یه سحر بریم به سمت کربلا

بشه روزیمون بازم سر بذاریم

روی شش گوشه ی ارباب باوفا

یه سحر بریم با اشک و شور و شین

بشینیم میون بین الحرمین

دور صحن با صفاش طواف کنیم

تا نفس داریم بگیم حسین حسین

راهی شیم با اشک و آه و زمزمه

سمت مرقد امیر علقمه

اونجا که شبای جمعه می پیچه

پای سرداب بوی یاس فاطمه

اونجا نوکریمونو نشون بدیم

دلمونو دست روضه خون بدیم

اگه افتاد نگامون به قتلگاه

روی تل زینبیه جون بدیم

گوش کن این همون صدای هلهله س

یا صدای ناله های سلسله س

یا صدای قاری از تو قتلگاه

یا صدای بی کسی قافله ست

خوب نیگا کن اینجا خاک کربلاست

سه روزه تنی به خاک و خون رهاست

دستای بسته ی زینبو ببین

هنوزم سر حسین رو نیزه هاست

نمی گم پرستویی آتیش گرفت

خیمه های بانویی آتیش گرفت

دیگه از تنور خولی نمی گم

نمی گم که گیسویی آتیش گرفت

داره می لرزه زمین و آسمون

دیگه طاقت نداره مادرمون

نمی گم از لب غرق خون عشق

نمی گم از بوسه های خیزرون

یوسف رحیمی


رمضان_الکریم

از گُنه کاری خود خسته شدم یا الله

شرم دارم که کنم توبه زِ نو ، یا الله

چِقَدَر توبه شکستم ، گُنه از پشت گُناه

نتوان کرد شمارش رَقَمَش ، یا الله

ماه غفران تو و بخشش عامَت یعنی

که بیا ، شَرم مکن ، آمده اَم ، یا الله

رمضان فرصت یک عهد مجدد با تو

که شَوَم بنده خوبی ، بِخَرَم ، یا الله

آبرو دادی و با نیک سِرِشتان من را

راه دادی به سَرِ سفره خود ، یا الله

قول دادی که کنی دست شیاطین زنجیر

کاش می شد به دِلَم بند زنی ، یا الله

به تو سوگند که این گوش و دل و چَشم فقط

مال تو باشد و خرج تو شود ، یا الله

عبد رباب.

navaye_asheghaan

[نوای عاشقان (هادی صالحی)]


سهم من از زمانه بجز تُنگ ِ تنگ نیست

دنیا برای ماهی ِ قرمز ، قشنگ نیست

فهمیده ام که ساحل چشمان تو بجز .

جایی برای کشتن ِ صدها نهنگ نیست

مثل ِ گلادیاتور ِ از پیش باخته

حتی قمار بر سَرِ جانم ، قشنگ نیست

سنگی است در نگاه تو آماده و بجز

در انتظار رد شدن ِ پای لنگ نیست

بالا که می روی به من اینگونه زل نزن .!

دنیا به غیر ِ بازی الاکلنگ نیست

نبضم فقط برای تو بی نظم می زند

گنجشک را که طاقت ِ قلاب سنگ نیست .!

بردار از ضمیر خودآگاه چشم هات

سنگی که خُرد کرده دلی را که سنگ نیست

بنشین کنار من نفسی را که گفته اند:.

درکار خیر حاجت ِ قدری درنگ نیست

سیدمهدےنژادهاشمے

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel

oldax


این زن که رسمش را عوض کرده

شاید خیال تازه ای دارد

این زن که دارد زندگی را با

عصیان بی اندازه می آرد

این زن که مویش را نمی بافد

باور نکن حال خوشش را مرد

با دامن کوتاه می رقصد

این زن که با غم زندگی می کرد

این زن برایت هدیه ای دارد

کشف نجیب حس یک مردو.

با گام هایش روی تنهایی ت

قلب تو را هی زیرو رو کردو.

شاید برایت طعم مردی را

در سفره ای آماده آورده

انگار حست را بلد باشد !

ازبس که با تو زندگی کرده

این زن کنارت حجم بغضی را

در خانه پنهان میکند با آه.

میخواست که مرد خودش باشی

حتی برای مدتی کوتاه

این زن که از آرامشش مستی

هر روز تنها تر شده در من

هرچند فرقی هم ندارد که

تنها بماند یا تنش با تن.

این زن که بختش را به تو داده

این روزهایش زخم لب بسته ست

این زن که حسش را نمی گوید

از معنی مردانگی خسته ست

این زن که حس زندگی دارد

با دست هایی که عرق کرده

با این که می داند نمی مانی

دست تو را اینجا کم آورده !

صدف_امجدی

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel


خدایا! بنده ات را ناز کردی،

چه زیبا در به رویم باز کردی.

دوباره بوی باران،بوی رحمت،

نشان تازه ای از کوی رحمت

سلام ای سفره داران ضیافت،

سلام ای بندگان باشرافت

سلام ای افتتاح نیمه شبها ،

ابوحمزه،دعای زیر لبها

دلم تنگ مناجات است ای دوست،

که اوقات ملاقات است ای دوست

التماس دعا

پیشاپیش حلول ماه ضیافت خدا بر شما  مبارک

Be_Sooye_Zohoor


خدایا

در آستانه حلول ماه مبارک رمضان

برایمان بنویس :

قلـــب بی گـناه

ذهن قرآنی

و فـکر ربانــی

زبــان ذاکـــر

و قلــب خاشــع

و نفــس با اطمینــان

روح بلــند همـــت

و توبه نصــوح از همــه گناهـــان

ونیــکیِ روزه هــایمان ونمـازهایــمان.

از وصفِ تو درمانده قلم، حرف نداری !

کاین گونه شده رام تو این طبع فراری

هرکس که به تو نیم نگاهی نظر انداخت

نه صبر به جا مانده برایش نه قراری

بیهوده به دنبال نگاه تو دویدم

چون آدم جامانده به دنبال قطاری.

خواهان تو بسیار و تو انگااار نه انگار

محبوب ترین سوژه ی هر صید و شکاری

در دیده ی من خووووبترین مرد زمینی

هر چند که در چشم همه ، مساله _داری !

یا کام بگیرم ز تو یا جان بِسِپارم

پرسود تر از این که شنیده ست قماری ؟

تو عاشق شعری و منم حرف دلم را

با شعر نوشتم که به خاطر بِسِپاری.

نفیسه سادات هاشمی


با بودنت حال غزل ها فرق دارد

فِعل و مفاعیل و فَعَل ها فرق دارد

از بعد دیدار تو حالم روبراه است

می خندم و عکس العمل ها فرق دارد

می لرزم اما از تماشای تو شادم

وقتی که رفتار گسل ها فرق دارد

از دیده ام رفتی ولی از دل نرفتی

با تو همه ضرب المثل ها فرق دارد

من شعر می گویم برایت تا بدانی

در عاشقی هم راه حل ها فرق دارد.

محمد_شیخی

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel


سالک راه حق بیا همت از اولیا طلب

همت خود بلند کن سوی حق ارتقا طلب

فاش ببین که دعا روی خدا در اولیا

بهر جمال کبریا آئینة صفا طلب

گفت خدا که اولیا روی من و ره منند

هر چه خواهی از خدا بر در اولیا طلب

سرور اولیا نبیست و زپس مصطفی علی است

خدمت مصطفی کن و همت مرتضی طلب

پیروی رسول حق دوستی حق آورد

پیروی رسول کن دوستی خدا طلب

چشم بصیرتت بخود نور پذیر کی شود

نور بصیرت دل از صاحب انّما طلب

شرع سفینهٔ نجات آل رسول ناخدات

ساکن این سفینه شو دامن ناخدا طلب

دل بدمم بگوش هوش میفکنند این سروش

معرفت ار طلب کنی از برکات ما طلب

خستهٔ جهل را بگوی خیز و بیا بجست جوی

از برما شفا بجو از دم ما دعا طلب

مفلس بینوا بیا از در ما بجوا نوا

صاحب مدعا بیا از در ما دوا طلب

چند زپست همتی فرش شوی برین زمین

روی بروی عرش کن راه سوی سما طلب

چیست سما سمای غیب ممکلت بری زعیب

جای بقای جاودان سعی کن آن بقا طلب

نیست خوشی در این سرا کیست بجز غم و عنا

عیش در این سرا مجو عیش در آن سرا طلب

راحت و امن و عافیت گر طلبی درین جهان

زهد و قنوع پیشه کن مملکت رضا طلب

هست طلب بحق سبب گر بسزا بود طلب

هر چه طلب کنی چو فیض یاوه مگو بجا طلب

جمعیت رهروان امر به معروف ونهی ازمنکراستان خراسان رضوی


باز هم دارد به من مولا محبت می کند

بین خوبان از من بد نیز دعوت می کند

توبه کن، آغوش وا کرده خدای مهربان

گوش کن تا بشنوی دارد صدایت می کند

من فراری ام ولی، دائم خودش دنبالم است

در بزرگی و کرم دارد قیامت می کند

می شود محبوب مولا، نور چشمی می شود

از گناهش هرکه اظهار ندامت می کند

هر کسی یک جور در این راه خالص می شود

شیعیان را آزمایش با ولایت می کند

هر که در پای ولایت مثل زهرا ایستاد

اجر و مزدش را خود حیدر ضمانت می کند

ما دعای دست مجروحیم، زینب شاهد است

هر چه بر ما می رسد زهرا عنایت می کند

در میان کوچه تنها بود، بی بی را زدند

هر که زهرایی شود احساس غربت می کند

ریشه های چادر خاکی امید شیعه است

گریه کن ها را خود زهرا شفاعت می کند

شاعر:

وحید محمدی


ماه_رمضان مناجات_باخدا

جا مانده زِ خوبان شده ام گریه ندارد؟

مجنون و پریشان شده ام گریه ندارد؟

با بارِ کجِ رویِ دلم بین مسیرم

وامانده و حیران شده ام گریه ندارد؟

گفتم زرنگی کنم اما ته چاهم

بازی خورِ شیطان شده ام گریه ندارد؟

آن ِ اهل نماز شبِ تو مُرد

بدجور هوسران شده ام گریه ندارد؟

دور از علمایم چه نزدیک به مرگم

چون قصه ی پایان شده ام گریه ندارد؟

با زَمزَم اشک سحرم زِمزِمه دارم

همخانه ی هجران شده ام گریه ندارد؟

هی غرق شدم در دل دنیای مجازی

هی دور زِ قرآن شده ام گریه ندارد؟

دیگر به لبم خاطره ایی از شهدا نیست

من ننگ شهیدان شده ام گریه ندارد؟

با اینکه بدم باز بمن روضه چشانید

سرمست حسین جان شده ام گریه ندارد؟

شاعر:

سیدمحمد_میرهاشمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini


شهر بدون مرد، شهر درده

قربون شکل ماه هرچی مرده

قربون اون مردای دل‌شکسته

قربون اون دستای پینه‌بسته

مردای ده، مردای کاه و گندم

مردای ده، مردای خوان هشتم

مردای پشت کوه، مثل خورشید

تودلشون هزار جام جمشید

مردای سوخته زیر هرم آفتاب

مردای ناب و کم‌نظیر و کم‌یاب

کیسه چپق‌ها به پرشالشون

لشکر بچه‌ها به دنبالشون

بیل و کلنگشون همیشه براق

قلیونشون به راه، دماغشون چاق

صبح سحر پا می‌شن از رختخواب

یکسره روپان تا غروب آفتاب

چارتای رستمن به قدوقامت

هیکلشون توپ، تنشون سلامت

نبوده غیرگرده گلاشون

غبار اگر نشسته روکلاشون

کلامشون دعا، دعاشون روا

سلام و نون و عشقشون بی‌ریا

مردای نازدار، مرد شهرن

با خودشون هم این قبیله قهرن

مردای اخم و طعنه بی‌دلیل

مردای سرشکسته زن ذلیل

مردای دکترای حل جدول

مردای نق‌نقوی لوس تنبل

لعنت و نفرین می‌کنند به جاده

اگر برن چار تا قدم پیاده

مردای خواب تو ساعت اداری

تازه دو ساعتم اضافه‌کاری

توی رگاشون می‌کشه تنوره

تری‌گلیسیرید و قند و اوره

انگار آتیش گرفته ترمه‌هاشون

همیشه تو همه سگرمه‌هاشون

به زیردست، ترشی و عبوسی

به منشی اداره چاپلوسی

برای جستن از مظان شک ‌ها

دایره‌المعارف کلک ‌ها

بچه به دنیا می‌آرن با نذور

اغلبشون یه دونه اون ‌هم به زور

پیش هم از عاطفه دم می‌زنن

پشت سر اما واسه هم می‌زنن

اینجا فقط مهم مقام و پسته

مردای شهری کارشون درسته !

ابوالفضل زرویی نصرآباد

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


http://uupload.ir/files/2vjj_%D8%AF%D9%84%D8%AE%D9%88%D8%B4%D9%85_%D8%A8.jpg

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا خوب‌ترینم! کافیست

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


http://uupload.ir/files/9u0_%D8%A7%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D8%B4.jpg

ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد،

در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد

ای کاش که در سینۀ کس غصّه نبینند

با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد

ای کاش وفا جای جفا شیوۀ ما بود

اندیشۀ کج ، حقه و نیرنگ نباشد

ای کاش دلی در قفس نفس نبینی

تا سینه چو آیینۀ پر زنگ نباشد

ای کاش اگر دست نیازی به تو رو کرد

از لطف بگیری ، دلت ازسنگ نباشد

ماه رمضان به یاد نیازمندان هم باشیم


مناجات_باخدا

ماه_رمضان

خداوندا کرم کردی مرا بسیار بخشیدی

خطا کردم ولی با لطف خود هربار بخشیدی

گنهکاران عالم حال من را خوب می فهمند

گدای خسته را با روی خوش ای یار بخشیدی

هزاران مرتبه توبه شکستم باز برگشتم

تو اما بنده ات را بعد هر تکرار بخشیدی

همین که نور بسم الله دیدی روی لبهایم

شب اول کنار سفره ی افطار بخشیدی

تو گویا بیشتر از من به من مشتاق بودی که

به شوق اولین تسبیح استغفار بخشیدی

فراموشم نخواهد شد که با رحمت نه تنها من

جهانی را به عشق حیدر کرار بخشیدی

شاعر:

مصطفی_کارگر

اشعار ناب آئینے

shere_aeini


روزه دارانِ خدا،ماهِ خدا آمده است

سفره ی دل بتکانید صفا آمده است

بعد یک سال خُماری شده هنگامِ ادب

صد بشارت که سحرهای دعا آمده است

وقتِ خوبی ست به خودسازیِ دلها برسیم

فصلِ عابد شدنِ آینه ها آمده است

کاش آماده ی این بزمِ ضیافت بودیم

غم مخور لحظه ی مهمانیِ ما آمده است

چه بهاری؟چه نشاطی؟رمضان آمده باز

چه بساطی که سرانجام رَجا آمده است

روزه دارانِ خدا هر نَفَس ست عین ثواب

پس بخوانید خدارا که عطا آمده است

روزه و هُرمِ عطشیادِ لبِ چاک شده

در دلم خاطره ی کرببلا آمده است

شاعر:

محسن‌راحت حق

[ح.ث.م]


ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم

جـز یاد خدا هیـچ دگـر کار نداریم

درویش فقیریم و در این گوشه دنیا

با نیک و بد خلق جهـان کار نداریم

گر یار وفادار نداریم عجب نیست

ما یار بجز حضرت جبار نداریم

با جامه صد پاره و با خرقه پشمین

برخاک نشینیم و از آن عار نداریم

ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید

هر رهگذری سنگ زند باک نداریم

ما صاف دلانیم و ز کَس کینه نداریم

گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم

ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید

حاجت به می و باده و خمار نداریم

بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز

مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم

یاحق

عبدحقیرحق و از نیستان

غزالی


بر سینهٔ کمینهٔ ما گر مدال نیست

غم نیست، چون مدال نشان کمال نیست

تا جام پرفضیلت اخلاق دست ماست

ما را هوای کاپ و خیال مدال نیست

برخی به جنس‌های وطن فحش می‌دهند

آنها خرند، جنس وطن آشغال نیست

تعطیل چون شدید، به اطلس نظر کنید:

مشرق، جنوب، مغرب. صرفاً شمال نیست

یده یک نظر بنمایند و بگذرند

بر گونه‌های دلبرکانی که چال نیست

اما درون جادهٔ پرپیچِ زندگی

فرمان‌شان به دست کسی جز عیال نیست

بس نکته غیر حسن بباید، عزیز دل

هر چارپای لوس و لوندی غزال نیست

پس کار می‌کنید و مگویید نیست کار

مشغولیت که هست، اگر اشتغال نیست

چهچه زند همای و شما به‌به، ای دریغ

این انفعال چیست اگر ابتذال نیست؟

ای دوستان، که حکم به تشبیه می‌کنید

باور کنید هر سگ زردی شغال نیست

هرکس مخالف است مگویید دشمن است

هرکس موافق آمده هم دستمال نیست

گاهی سکوت پاسخِ دندان‌شکن‌تری‌ست

هرکس دهان به عربده نگشود لال نیست

با پا جلو کشیدن و با دست پس زدن

بر باب افتعال قسم، اعتدال نیست

بگذار بگذریم، که این حرف‌ها بد است

دم در کشیم، حوصلهٔ قیل و قال نیست.

زیر پل جلال نباید ملال داشت

زیر پل جلال که جای ملال نیست

از سمت یادگار بینداز در حکیم

آری، مسیر شهرک غرب از جلال نیست

هر خوردنی که دست دهد در دهان مکن

هر لقمه‌ای، عزیزِ برادر، حلال نیست

نفس ضعیف باعث رسوایی تو شد

جانا، گناه منقل و جرم زغال نیست

در وصف مرگ من بنویسید: ارتحال

در مرگ خفّتی‌ست که در ارتحال نیست

این پاسخ جناب امینی، که گفته‌اند:

«در سیب لذتی‌ست که در پرتقال نیست»

امید مهدی نژاد

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 


چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی ،،زیان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی

وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو،،،،،


تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد

شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


شعر مهدوی

من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم

از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن

از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست

من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!

طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است

از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!

شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد

من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!

به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!

دلت بشکسته از من، لکن ای دلدار رحمی کن

که از نفرین و از عاق پدر بسیار میترسم!

هزاران بار من رفتم، ولی شرمنده برگشتم

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

سروده امام ای حفظه الله

zohor_no


مناجات باحضرت مهدی(عج)

برای دیدن روی تو ناله ها دارم

خوشم اگر چه غریبم ولی تو را دارم

تمام سوز دل من ز ناله های شماست

ز درد هجر تو سوزی در این صدا دارم

گدائی در این خانه آبروی من است

به نام توست اگر ذره ای بها دارم

به نامۀ عملم نیست جز گناه گناه…

ولی به وقت سخن کوهی ادعا دارم

الا امیر سحر ای مسافر صحرا

امید وصل تو را بین هر دعا دارم

به کام خویش چشیدم غم جدایی را

نشان رحمتی از یار آشنا دارم

مرا میان قنوت سحر مَبر از یاد

که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم

به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست

اگر زبان مناجات با خدا دارم

بیا و نامه اعمالِ من مرور نکن

که بر جبین عرق شرم از شما دارم

بدست خود بده خرج زیارت ما را

هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم

الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج

yarannmahdi

[یاران مهدی (محمدرضا)]


http://uupload.ir/files/jopo_%D8%A7%D8%B2_%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1_%D9%86%D9%88%D8%B1.jpg

از تبار نور و امید و سخایی آقا

جلوه ی روح خدا در کوی مایی آقا

کودک مکتب سرای چشمهایت بوده ام

چشمه ی جان هستی و لطف خدایی آقا

صادقی و ساقی صبح غزل های دلم

سرمه ی اندیشه های ماورایی آقا

طلعت مست سبویی با عصای

چشمه اثنی عشر را ماجرایی آقا

عیسی مریم به گردت مرده ها را زنده کرد

فصل فصل قصه عیسی دلایی آقا

با محمد در جدال با گرگ های روزگار

ساده می گویم خدایی ناخدایی آقا

یاورانت کم نباشد از تبار عاشقان

عاشقان را نغمه ی لطف و ثنایی آقا

ما به دورت نه حواری که فدایی بوده ایم

چشمه سار صبح ما در هر کجایی آقا

استاد سید رضا جزمومنی


روزه گرفتن گرچه باشد سخت دشوار

راهِ فرار اما بوَد بسیار بسیار

باید سفر راهی شوم نُه روز نه روز

با این روش خالی کنم شانه از این بار

یا مثل آنهایی که دائم روزه خوارند

من می شوم در گوشه ای مشغولِ نشخوار

یا اینکه مثل پیرمردانِ خمیده

باید کنم بر ضعفِ جسمی خود اقرار

یا مثل آنهایی که بی دینند باید

کلاً شوم من بی خیالِ روز دیدار

باید زبان و چشم و گوشم روزه باشند

اینگونه خود را میکنم توجیه اینبار

گیرم که بر امساک هم کردم تحمل

هرگز نباشد چاره ای بر دودِ سیگار

القصه گرچه روزه خواری چسبناک است!

اما به خود میگویم ای دیوانه! هشدار!

یک روز خوردن شصت و یک روز است جرمش

باید بگیری، راه دیگر نیست انگار

وقتی که می دانی قیامت هست نزدیک

وقتی یقین داری خدایی هست در کار

حدِّاقل در موقعِ افطارِ رنگین

یا رب مرا از منفجر گشتن نگهدار

حالِ شکم های گرسنه کِی بفهمد؟

هرکس یقین دارد که شب می آید افطار

احد ارسالی

وطنز  پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


http://uupload.ir/files/i0l0_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C%DA%A9.jpg

السلام علیک یا ابوالفضل العباس ع

بس که عطشانند آل فاطمه

اشک هم خشکیده در چشم همه

آب. آبِ کودکان زد آتشم

خجلت از سقاییِ خود می‌کشم

کاش از اول نام من سقا نبود

یا در این صحرای خون دریا نبود

چون کمر بهر طواف عشق بست

در طواف اولش افتاد دست

طوف دوم در مطاف داورش

شد فدای دوست دست دیگرش

دور سوم خون به جای اشک خورد

تیر دشمن آمد و بر مشک خورد

دور چهارم داشت عزم ترک سر

کرد پیش تیر چشمش را سپر

دور پنجم با عمود آهنین

گشت سرو قامتش نقش زمین

گشت در دور ششم با تیغ تیز

عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز

دور هفتم داده بود از کف قرار

خویشتن را دید در آغوش یار

شد سراپا چشم زخم پیکرش

دید زهرا را به بالای سرش

با زبان حال می‌گفتش بتول

مرحبا عباس من حجّت قبول .


وخدایی که در این نزدیکی است

نیست یکدم از ما

یکسر موی جدا

از رگ گردن ما

گاه نزدیکتراست او بر ما

گر ندارد جایی

پس چرا در قلبم

هر زمان با او من

سر صحبت دارم؟

کیست پس این هر شب

که من اینجا با او

در دل تاریکی

گاه خلوت دارم؟

مردمان می گویند:

که خدا را نتوان دید به چشم

پس چرا من هر گاه

چشم را بگشودم

بیشتر از هر کس

روی او را دیدم؟

خاک را چون دیدم

جلوه ای از اوداشت؟

آب را نوشیدم

طعم او را می داد؟

راه چون می رفتم

قامتم روی زمین

مملو از یادش بود؟

از رگ گردن ما

گر چه نزدیکتر است

لیک این فاصله هم

باز خیلی دور است

او دقیقآ اینجاست

نیست یک نقطه میان من و او

و خدایی که در این نزدیکی است

هست نزدیکتر از ما بر ما

غلامحسین ابوالقاسمی گنبد کاووس]


چه خوش عطری! چه بوی دلنوازی!

ز موز و انبه و به، پیشتازی!

به پایت موز می‌ریزم، خفن‌تر

از آن زردنبوی زشت درازی!

نه یخچال و نه تی‌وی، نه سولاردوم!

تو شیء لاکچری هر جهازی!

آناناس و آووکادوو و گیلاس،

فدای لحظه‌ای که روی گازی!

"تو" با "سیر و هویج و غوره "، یکجا؟!

عجب تصویر زشت جانگدازی!

تو را جای هلو و سیب و کیوی

فروشد وانتی، چون پولسازی!

نه بادمجان، نه فلفل، نه کلم‌پیچ

"تو" در هر دیگ و هر تابه، نیازی!

ملوس و نازی اما، اشک من را

درآوردی! به شدت حقه‌بازی!

تو را سالاد کردم، لایه‌لایه

خیار و گوجه فاش، اما تو رازی!

بُرونت تند و قلبت هست شیرین!

عزیزی، جیگری! خیلی پیازی!

فهیمه انوری

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


به اتو گفت روزی یک یخچال

از چه افتاده ای به این احوال

هر که روزی به یک روش بخورد

زندگی طی کند به یک منوال

تو ولی از برای لقمه ی نان

کرده ای خود فتاده و پامال

میکند داغ، هر که زیرت را

خواه غمگین شوی و یا خوشحال

نوکرِ پیرهن شوی یا کت

یا که جوراب، روسری یا شال

تویی و سیم و برق و یک پیریز

میرود عمر تو بدین اشکال

مصرفت هم که سر کشد به فلک

ما بری بوده ایم از این افعال

من و جاروی برقی و سشوار

تلویزیون و کولر و امثال

برو از پیشمان برو کودن

برو پررو، ایکبیری، حمّال

چون شنید این، اتو دلش شد از

نفرت و خشم و کینه مالامال

گفت: آخر چه دانی ای جاهل

که چه دارم من از جمال و کمال؟

من خودم یک یلم به تنهایی

بکنم ممکن آرزوی محال

آنچه را که نکرد اپوزسیون

با همه پول و ایل و اهل و عیال

میکنم من همه به یک ساعت

من و دودِ درون سطل آشغال

من به تنهایی یک براندازم

لرزه بر جامعه میاندازم

ساعت ۲۱ بُود رمزم

میزند مارشِ حمله را هم زم(روح الله شون)

تا فرو میرود دوشاخه به برق

میشود کشتی رژیمی غرق

بِنِگر من چقدر خوشبختم

گرچه سوزد همیشه ماتحتم

یاسر پناهی فکور

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


حسن یعنی تمام هست زهرا

حسن یعنی کریم هر دو دنیا

حسن یعنی سکوت و رازداری

حسن یعنی شب و دل بی قراری

حسن یعنی غروری که شکسته

حسن یعنی شهود دست بسته

حسن یعنی غروب و رنگ نیلی

حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی

حسن یعنی بقیع تیره و تار

حسن یعنی در وتیزیِ مِسمار

حسن یعنی نه شمعی نه مزاری

حسن یعنی نداری گریه داری

حسن یعنی به رنگ ارغوانی

حسن یعنی شکسته درجوانی

حسن یعنی شهید زهر کینه

حسن یعنی غریب اندر مدینه

حسن یعنی تمام عشق مادر

حسن یعنی عزیز قلب حیدر

ولادت با سعادت کریم اهل بیت

 امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد


حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای

گفت :

یا آّب است, یا خاک است , یا پروانه ای !

گفتمش احوال عمرم را بگو , این عمر چیست ؟

گفت یا برق است , یا باد است , یا افسانه ای!

گفتمش این ها که می بینی , چرا دل بسته اند

گفت یا خوابند , یا مستند , یا دیوانه ای !

گفتمش احوال جانم را پس از مردن , بگو ؟

گفت یا باغ است یا نار است , یا ویرانه ای !


به مناسبت سالروز آزادسازی_خرمشهر

رژیمِ بعث و چهل کشورِ حمایتگر

بر آن شدند بمانند، جای خرمشهر

ولی تمامیِ ایران بسیج شد، یکبار

وپس گرفت زدشمن منای خرمشهر

دعای روح خدا بود و همّتِ مردم

که فتح کرد وطن را خدای خرمشهر

هزارها یَلِ میدان، چُنان جهان آرا

شدند فاتحِ این، نینوای خرمشهر

سقوط شهر دلیل سقوط ایمان نیست

چه مؤمنی که نخواهد بقای خرمشهر

من از شهادت فهمیده هاست، می فهمم

سقوطِ شهر نشد، انتهای خرمشهر

رسان به قدس و فلسطین،به شام و سوریّه

پیامِ مَرد ترین کشته های خرمشهر

أذانِ مسجد جامع، هنوز گلواژه ست

رسد ز مأذنه اَش رَبّنای خرمشهر

بگو که مأذنه ها را هنوز میسازیم

به هر کجا که شود، ماجرای خرمشهر

بگو دفاعِ مقدس. مقاومت.اینجاست

مدافع حرم است، جای جای خرمشهر

فدای زینبیه، عسگریّه، قاضریه

هر آنکه هست هماره، فدای خرمشهر

میان چاه، نگَردیم در پِیِ یوسف

که هست خیمهٔ او مبتلای خرمشهر

Be_Sooye_Zohoor

 

 


جمال یار که پیوست بی قرار خود است

چه در قفا و چه در جلوه در قرار خود است

همیشه واله نقش و نگار خویشتن است

مدام شیفتهٔ زلف تا بدار خود است

هم اوست آینه هم شاهد است و هم مشهود

بزیر زلف و خط و خال پرده دار خود است

هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوب

براه خویش نشسته در انتظار خود است

برای خود بود و عندلیب گلشن خود

هوای کس نکند سبزه و بهار خود است

بکام کس نشود هرگز آنکه خود کامست

بحال غیر نپردازد آنکه یار خود است

بگوی فیض سخنها که کس نمی فهمد

بقدر دانش خود هر کسی بکار خود است

مدام خون جگر میخورد زپهلوی خود

چو لاله این دل سرگشته داغدار خود است


فرار از دست طلبکار

از این در آمدی، من از آن در به در شدم

از دست قرض تو بخدا دربِدر شدم!!!

هر روز آمدی پی پولت به صد مکان

هر روز در هزار محل مستتر شدم

با این درآمد کم و آن خرج بی شمار

در زیر بار قرض تو شق الکمر شدم!

هر حیله ای که دور نماید تو را، زدم

حتی برای رفتن تو محتضر شدم

اصلا عجیب نیست که زیر فشار قسط

هی کار کردم و دو سه باری پدر شدم

اما از این عجیب تر اینکه چگونه من

با این همه فشار و تورم پسر شدم

افتاده ام به پیسی و درماندگی عجیب

بیچاره بودم، از همه بیچاره تر شدم

در پاسخ تمامی فریادهای تو

خود را زدم به کوچه ی چپ، لال و کر شدم

از لطف و خیر حضرتتان بنده بارها

بر اتهام «مفتخوری» مفتخر شدم

بهر ادای قرض تو از بس دویده ام

لاغر تر و نحیف تر از نی شکر شدم

هر محفلی که نام طلبکار برده شد

از جای خویش جستم و مثل فنر شدم!

ترک محل نمودم و فی الفور، اَلْفرار

تا از حضور حضرتتان با خبر شدم

شش سال پیش بود که از دست قرض تو

آواره بین صخره و کوه و کمر شدم

چندی به غرب رفتم و پنهان شدم به شوش

چندی به شرق رفتم و در کاشمر شدم!

عقل از سرم پرید ز بس پاپی ام شدی

آخر گریختم وَ سفر را قطر شدم!!

بداهه سرایان:

مهدی امام رضایی

سید محمدصفایی

محمد حسین رحیمی

محمود حسنی مقدس

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir



http://uupload.ir/files/6l5l_%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%87_%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%85.jpg

گفته بودم که غمت مالِ من است

جفت چشمانِ تو اموالِ من است

گفته بودم بخدا می برمت.

بی تو رفتن غمِ امسالِ من است

این زمستان که به من تلخ شده

سوزِ مرگی ست که در شالِ من است

بعدِ رفتن همگی دور شدند.

جز همین سایه که دنبالِ من است

من که دیگر ورقم رو شده و.

شاهِ بی عاطفه تک خالِ من است

شوقِ پرواز و سفر حالِ تو و.

بغض و ماتم زدگی حالِ من است

مرگِ آرام که اقبالِ تو شد

مرگِ بی مرگِ تو اقبالِ من است.

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)


ای کوفه چه ساکت و خموشی

خاموشی و سخت در خروشی

ای مسجد کوفه کو امامت

محراب علی سرت سلامت

ای پیر مریض کو طبیبت

ای منبر کوفه کو خطیبت

سجادۀ لاله گون مولا

انداخته گل زخون مولا

امروز که آبرو گرفتی

از خون علی وضو گرفتی

ای زندگی ات تمام تاریخ

مظلوم ترین امام تاریخ

کو مالک اشترت علی جان

سلمان و ابوذرت علی جان

مشتاق رخ حبیب بودی

بی فاطمه ات غریب بودی

بشکافت چو فرق نازنینت

شمشیر گریست بر جبینت

خون تو روانه از جبین بود

پاداش محبت تو این بود؟

ای زخم تو زخم آفرینش

بگریسته بر تو چشم بینش

ای خاک نشین آسمانی

ای عرش مکان لا مکانی

اطفال یتیم داغدارند

امشب همه چون تو بی قرارند

خون گشته روانه در عزایت

از چشم یتیم بی غذایت

با قتل تو آه آه کوفه

خیزد ز درون چاه کوفه

زخم تو به فرق مرهمت بود

پایانگر دورۀ غمت بود

از "فزت برب" توست معلوم

راحت شدی ای امام مظلوم

آیینۀ دل ، شکستۀ توست

محراب ، به خون نشستۀ توست

تا هست به سینه ها غم تو

تقدیم تو اشک "میثم" تو

شهادت آقا امیرالموئمنین(ع)

برتمامی شیعیان جهان تسلیت باد.


درد دل امیر المومنین (ع)

درد دلهام برای تو حسین بسیار است

بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است

خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط

بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است

ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی

قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است

حسن از کوچه چه دیدست که لکنت دارد

که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است

به ابالفضل سپردم که کنارت باشد

او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است

بیشتر از همه دلواپس زینب هستم

که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است

زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا

اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است

kamal3131


*هفت بند از شاعران راه راه با موضوع دزفول و خرمشهر مظهر ایثار و مقاومت*

دزفول و خرمشهر ای از خاک و خون برخاسته

از آهِ تان انا الیه راجعون برخاسته

هر گوشه ای فریاد از عشق و جنون برخاسته

تا پرچمی از «حا»و«سین»و«یا»و«نون» برخاسته

گلگون شده روی شما از خون مردان بارها

ردی است بر جسم شما از پنجه ی کفتار ها

ای مظهر مردانگیَت قامت بهنام ها

ای از شهادت، نوجوانانت گرفته کام ها

با یک "جهان آرا" رساندی بر جهان پیغام ها

در آسمان ها آشنا، ای در زمین گمنام ها

بعد از گذشت سالها تلخیِ بی هم صحبتی

شد مونست آن گنبد و دیوار های خط خطی

جاری شده در رودها، خونِ سیاوش های تو

از سرخیِ این رودها خونین شده دریای تو

پیچیده در گوشِ زمان، فریادِ حق از نای تو

فرّ و شکوهِ دشمنان، مانده ست زیر پای تو

ویرانیِ تو مملکت را بی گمان آباد کرد

آری تو را از بندِ مستکبر خدا آزاد کرد

گشتند میثم های تو بر اهتزاز دارها

خونین شدی از خون پاک و سرخ این سردارها

شاهد بر این تاریخ شد، دروازه ها، دیوارها

خرّم شوی دیگر چونان، باغ و گل و گارها

خوناب شد دریاچه ها، از خون سرداران تو

صد حیف در آزادیت پرپر شده یاران تو

بر روی دل ها مانده داغ اینکه بودی مدتی

در دام دژخیمان بی رحم پلید پاپتی

ناموس ایرانی و دشوار است حتی ساعتی

داغ اسیری تو، بر این مردمان غیرتی

تا در امان باشی ز دستِ دست اندازان، وطن

در هر وجب از خاک تو رزمنده ای شد پاره تن

دزفول و خرمشهر را با کربلا آمیختند

خون جوانان وطن را روی صحرا ریختند

تا پرچم « جئنا لنبقیٰ » را به شهر آویختند

از غرش شیران ایران، روبَهان بگریختند

دزفول احیا گشت و خونین شهر هم آزاد شد

ایران به لطف حضرت زهرا حسین آباد شد

بر تارکت حک می کند تاریخ استحکام را

از عشق تصویری تماشایی و خونین فام را

ای دیده با چشمان خود از کربلا تا شام را

با قصد قربت سر بکش تکبیرة الاحرام را

سر می دهد سرباز تو از عشق بی شک با حسین

دزفول و خرمشهر با "انّا جنودک یا حسین"

بداهه سرایان:

مهدی پیرهادی، زهرا فرقانی

یاسر پناهی فکور

محمود حسنی مقدس

محمد محمدی، احد ارسالی

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ

ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی

ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ

ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .

ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ

ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ

ﺁﺏ . . .

ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ

ﺧﻮﺍﺏ . . .

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .

ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .

ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! !

نیما_یوشیج


تا بحث از آزادی انسان به میان است

هر گوشه کسی منتقد و نکته پران است

اینجا اگر آزادی ما حق عیان است_

معطوف به سگ داشتن و موی ن است

صحبت اگر از غزه و آزادی آن است

القصه که حلقوم شما در خفقان است

چندیست که بر چشم شما عینک دودی است

اسلام شما ورژن اسلامِ یهودی است

آن غیرتتان هم -که دگر رو به خمودی است-

دنبال حقوق عربستان سعودی است

«چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است»

القصه که حلقوم شما در خفقان است

گفتید که حایل شده دیوار؟ به ما چه

در غزه شده کشتن و کشتار به ما چه

هر خانه اگر هست عزادار به ما چه

هر جا شده مظلوم گرفتار به ما چه

یک خون یهودی صفتی در رگتان است

القصه که حلقوم شما در خفقان است

از لوث سفارت بدن قدس نجس شد

در زیر شنی بال و پر غزه پرس شد

از چنگ ستم ، داد فلسطین خس و خس شد

بی غیرتی از حاشیه ی واقعه حس شد

آیا کسی از بین شما هم نگران است؟

القصه که حلقوم شما در خفقان است

روز_قدس

القدس_لنا

مهدی پیرهادی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


بعد یک اعتصاب اجباری

گفته ام شعر ناب اجباری

تا که شعرم شود خواص پسند

میدهم آب و تاب اجباری

مصرعی هم نوشتم از برجام:

وای از آفتاب اجباری

دوست داری  شما مدیر شوی

بخوری هی کباب اجباری؟!

شکم لاغرت شود یکهو

مبتلا به حباب اجباری

صفرها گل کنند در فیشت

پای حق و حساب اجباری

یا به مردم همیشه هرساعت

بدهی هی جواب اجباری؟!

یا که اوضاعتان اگر خیط است

بروی توی خواب اجباری؟!

دخترت هم بخاطر شأنت

بکند هی حجاب اجباری

در کنارش به ضرب آرایش

در رود از  ثواب اجباری

آخرش هم به پات بنویسند

بوده ای انتخاب اجباری

هیچ انسان عاقلی هم نیست

راضی از انتصاب اجباری

خوب! فهمیده ای مدیر شدن

نیست جز یک عذاب اجباری؟

مرد باش و درون خانه بمان

با بشور و بساب اجباری

ملیحه رجائی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


در کنار خطوط سیم پیام

خارج از ده دو کاج روییدند

سالیان دراز رهگذران

آن دو را چون دو دوست می‌دیدند

بله آن کاج‌ها نه تنها دوست

بلکه یک زوج باوفا بودند

کاج و کاجه کنار هم با عشق

غرق خوشبختی و صفا بودند

زد و یک روز در ده مذکور

چیزکی باکلاس آوردند

پیشگامان صنعت آی‌تی

ای دی اس ال پلاس  آوردند (ADSL+)

کاج با اتصال اینترنت

گشت آنلاین و با کمی تردید

سرچ کرد و ز سایت جنگل شاپ

یک عدد گوشی ردیف خرید

کاج ما شد رها در اینترنت

سر راهش ندید چاهی را

لایک می‌کرد هر که را می دید

فالو می کرد هر گیاهی را

خربزه، هندوانه، گوجه، کدو

موز و گیلاس و انبه و کیوی

یا که گل های سرخ و زرد هلند

یا علف‌های هرز بولیوی

کاج بی جنبه که شعور نداشت

در گروه مزخرفی اد شد

بعد هم رفته رفته پی در پی

عضو کانال های بد بد شد

بعد کم کم دلش هوایی شد

کاجه از چشم و چار او افتاد

دم به دم هی بهانه می آورد

دائم از کاجه می گرفت ایراد

تو چرا نیستی شبیه هلو

یا شبیه انار آن سر باغ

عوض سار و قمری و بلبل

شده ای منزل دویست کلاغ

برگ هایت چقدر سوزنی است

پوستت چون گِل ترک خورده

میوه هایت چه خشک و مخروطی ست

شاخه هایت دراز و پژمرده

کاج که ول کن قضیه نبود

کاجه را کرده بود بیچاره

کاجه هم زد به سیم آخر و کرد

سیم های پیام را پاره

مرکز ارتباط دید آن روز

انتقال پیام ممکن نیست

ده مدیر آمد و دو تکنسین

تا ببیند عیب کار از چیست

داده شد یک گزارش مبسوط

در دو مصرع خلاصه اش این است

که سواد رسانه ای دو کاج

طبق آمار سطح پایین است

جلسات عدیده شد تشکیل

با حضور ١٢ ارگان

همه در قالب سمیناهار

در قم و یزد و ساوه و گرگان

موشکافانه بررسی شد و شد

تیمهای تخصصی ایجاد

تا بیابند راهکاری را

جهت ارتقاء سطح سواد

در نهایت نهاد مربوطه

با تمام توان نمود اقدام

برد بالا به جای سطح سواد

ارتفاع خطوط سیم پیام

مهدی پرنیان

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir


اخلاقی و اندرز  سوالات شب اول قبر

در شب اولین خانه ی قبر

که تو را ، بنده ، نام می پرسند

امتحانی عظیم در پیش است

شرح حالت مدام می پرسند

از خدایی که می پرستیدی

از نبی ، از امام می پرسند

به حسابِ زیاد و کم برسند

از حلال و حرام می پرسند

ثانیه ثانیه چه می کردی ؟

در طی صبح و شام می پرسند

از بزرگیِ آرزوهایت

از خیالات خام می پرسند

از ریاکاری عباداتت

از صلات و صیام می پرسند

نیت و سجده و رکوع و قنوت

از قعود و قیام می پرسند

همه اعضا ، زبان در آورده

و زبان در لجام می پرسند

از زبانی که فتنه ها می کرد

از بدی کلام می پرسند

همرهت باز ناسزا داری ؟

یا که ذکر و سلام ؟ می پرسند

از جوانی و عمر رفته به باد

از غرور و مقام می پرسند

وز دلی که شکسته توبه ی خود

دانه بردش به دام می پرسند

دل به مولای خود سپُر که ز تو

زآن امام همام می پرسند

قبل از آن از ارادتت به حسین

آن شهِ تشنه کام می پرسند

گر حسینی شوی ز امر خدا

زائری ، می روی به کرب و بلا

 


محتسب و مست

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

گفت:مستی،زان سبب افتان خیزان می‌روی

گفت:جرم راه رفتن نیست،ره هموار نیست

گفت:می‌باید تورا تا خانه‌ی قاضی برم

گفت:رو صبح آی،قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت:نزدیک است والی را سرای،آن‌جا شویم

گفت:والی از کجا در خانه خمار نیست؟

گفت:تا داروغه را گوییم،در مسجد بخواب

گفت:مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت:دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت:کار شرع،کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت،جامه ات بیرون کنم

گفت: پوسیده‌است جز نقشی ز پودوتارنیست

گفت:آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

گفت:در سر عقل باید،بی‌کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی،زان چنین بیخود شدی

گفت:ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

گفت:باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت:هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست .

زنده یادپروین اعتصامی


یک مثنوی نذر نعلین پروصله‌ی

مولا با محبت و لطف صاحب منبر سلونی

نام مولا به لب و ذهن و قلم می‌بخشم

شعر افلیج مرا نای قدم می‌بخشم

شعر و مضمون همه در دست علی می‌لغزد

قلب هر قافیه با شوق علی می‌لرزد

رود توفنده‌ی این چشمه به راه افتاده‌ست

آبشارش به سر سنگ چه جولان داده‌ست

ده قدم مانده به پایش. خنک از ذراتم

خیسم از شعر علی، غرقه‌ی در لذاتم

واژه در واژه به من شعر سرازیر شود

نام اعلاش به هر بیت سرازیر شود

بین هر مصرع من نام علی می‌رخشد

کعبه هم با لقب بام_علی می‌رخشد

ترک کعبه به من گفت عبورش پیداست

پسر کعبه در این بیت حضورش پیداست

رطب نخله‌ی اشعار اگر شیرین است

ساقی‌اش حضرت مولاست، دلیلش این است

آب کوثر برسانید به این باغ علی

عطر جنت بکشانید به این باغ علی

بیت در بیت مرا نام علی می‌پوشد

من خموشم، می مولاست چنین می‌جوشد

نه اراده‌ست در این بیت، خودش جالب شد

قافیه نام علی_بن_ابیطالب شد

من در این شعر از اسم تو شرف می‌گیرم

از کرامات تو اینگونه شعف می‌گیرم

حاجتم از کف دست تو به کف می‌گیرم

صد و ده بار دگر طوف نجف می‌گیرم

نه ! نه! این بس نکند، باز هدف می‌گیرم

آخر الامر اقامت به نجف می‌گیرم

هر زمانی به لبم ذکر امین الله است

دل، هوایی‌ست به ایوان تو و در راه است

مست انگور ضریح توام و می‌خوانم

نعره.ی مدح تو در گوش فلک می‌رانم

باز هم پر بده تا شعر شما طی بشود

باز هم توسن این قافیه‌ها هی بشود

باز در مصرع من نام تو پیدا باشد

پرچم شعر من از اسم تو بالا باشد

از عدالتکده‌ی محض شما بنویسم

از قصار الحِکَم نغز شما بنویسم

بنویسم که علی نهج بلاغت دارد

بر کلام دگران نیز امارت دارد

بنویسم که علی، شاه ولایت باشد

غیر او کیست که شایان وصایت باشد؟

جای احمد اگر آن شب سر بستر بوده

معنی‌اش هست علی، جان پیمبر بوده

بگذارید بگویم که همه ترسیدند

نم‌نمک با دهل و ساز عدو رقصیدند

علی اما به شب خوف و خطر می‌ماند

خالقش آیه‌ی «مَنْ یَشْری»* بَرَش می‌خواند

بنویسیم اسدالله بخوانیم علی

فاتح معرکه‌ها کیست؟ بدانیم علی

بگذارید که جبریل شوم تا گویم:

لافتی گفت خدا، گفتِ خدا واگویم

بگذارید بگویم که علی فرقان است

با علی هست کتاب و علی با قرآن است

بگذارید بگویم که ولی الله است

او فقط هست که از سرّ نبی آگاه است

ای جماعت نکند پشت به حیدر بکنید

یا که از وجه خدا روی به دیگر بکنید

نکند بعد نبی، خانه‌ی دیگر بروید

با خلیلید ولی خانه‌ی آزر بروید

منِ جبریل به هشدار چنین می‌گویم

واهمه دارم و از ترس، غمین می‌گویم

اینکه مرحب به یکی آیت خشمش افتد

نکند بعد نبی، خار به چشمش افتد

نشنوم اینکه علی بین همه تنها بود

و عزادار غم فاطمه‌ی زهرا بود

نشنوم اینکه علی راز به چاهی می‌گفت

شِقشقیه به لبش بود، وَ گاهی می‌گفت

نشنوم فزت به فریادرسی می‌آید

«بوی سجاده‌ی خونین کسی می‌آید»

الاحقر_ابراهیم_لایق_برحق

۲۱ شهر رمضان المبارک ۱۴۴۰

۱۳۹۸۰۳۰۶

عصر شهادت مولا

یا_علی_مدد

layegh110


مناجات_باخدا شب_قدر

ماه_رمضان

نفس سرکش گاه گاهی در دلم آشوب کرد

شکر تنبیه تو بود و فتنه را سرکوب کرد

قلب من با یاد عشقت می‌زد و عیبی نداشت

غفلتِ از ذکر تو قلب مرا معیوب کرد

تا ابد شرمنده هستم از کرام الکاتبین

چون گناهان مرا هم دید و هم مکتوب کرد

چشم‌پوشی کردی و در چشم مردم آمدم

پرده‌پوشی‌های تو خیلی مرا محبوب کرد

از شهیدان راهکار فتح را آموختیم

لشگر ابلیس را شب می‌شود مغلوب کرد

هر زمان وضع معاشم سخت و نامطلوب شد

ذکر «یا حیدر مدد» اوضاع را مطلوب کرد

در پی جاه و مقامی نیستم زیرا حسین.

در مقام نوکری خود مرا منصوب کرد

اربعین هر سال ثابت کرد با عشق حسین.

می‌شود قلب تمام خلق را مجذوب کرد

بی‌جهت گفتند روضه عامل افسردگی است

بلکه روضه خیلی از افسرده‌ها را خوب کرد

شاعر:

آرش_براری

اشعار ناب آئینے

shere_aeini


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت مرکز خيال سوشیالیست Petrichor یک فیلم یک زندگی وبلاگ تخصصی شهرسازی - رحمان بازیار ایلیا توان امین Paul لوازم یدکی