به اتو گفت روزی یک یخچال
از چه افتاده ای به این احوال
هر که روزی به یک روش بخورد
زندگی طی کند به یک منوال
تو ولی از برای لقمه ی نان
کرده ای خود فتاده و پامال
میکند داغ، هر که زیرت را
خواه غمگین شوی و یا خوشحال
نوکرِ پیرهن شوی یا کت
یا که جوراب، روسری یا شال
تویی و سیم و برق و یک پیریز
میرود عمر تو بدین اشکال
مصرفت هم که سر کشد به فلک
ما بری بوده ایم از این افعال
من و جاروی برقی و سشوار
تلویزیون و کولر و امثال
برو از پیشمان برو کودن
برو پررو، ایکبیری، حمّال
چون شنید این، اتو دلش شد از
نفرت و خشم و کینه مالامال
گفت: آخر چه دانی ای جاهل
که چه دارم من از جمال و کمال؟
من خودم یک یلم به تنهایی
بکنم ممکن آرزوی محال
آنچه را که نکرد اپوزسیون
با همه پول و ایل و اهل و عیال
میکنم من همه به یک ساعت
من و دودِ درون سطل آشغال
من به تنهایی یک براندازم
لرزه بر جامعه میاندازم
ساعت ۲۱ بُود رمزم
میزند مارشِ حمله را هم زم(روح الله شون)
تا فرو میرود دوشاخه به برق
میشود کشتی رژیمی غرق
بِنِگر من چقدر خوشبختم
گرچه سوزد همیشه ماتحتم
یاسر پناهی فکور
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
درباره این سایت