ابر آمد به زیر خود نگریست
اثری از گیاه و سبزه ندید
گفت جایی که سبزه و گل نیست
خوب در آن جا نمی شود بارید
خواست آرام رد شود برود
ابر با آن همه افاده و ناز
ناگهان خاک بر خودش لرزید
از دلش نعره بر کشید پیاز
ابر چون قیمت پیاز بدید
رعد و برق از سر و تنش بگریخت
بعد هم با زبان ابری سخت
گفت ای دوست پنبه هایم ریخت
پنبه ها قطره قطره باریدند
مثل اشک فراق یار از چشم
سیل آمد سپس محاصره شد
دور تا دور آق قلا تا قشم
حجم آبی که بود دور قشم
چون به شدت عظیم و سنگین بود
آن مدیر یل وظیفه شناس
خویشتن را رساند آن جا زود
تا کند با عوام همدردی
در ویلا به روی شادی بست
پاچه اش را نداد بالا و
رفت با پاچه توی آب نشست
هر کس دیگری به غیر از او
رفته هر نقطه ای برای کمک
کارهایش تمام بیهوده است
زخم پاشیده است روی نمک
نگرانند و دلپریشانند
همه ی سیل دیدگان اما
که به شخص جناب استاندار
بد گذشته است در سفر آیا؟
عده ی ای هم که خانه شان در گل
رفته و روی سقف خیمه زدند
با وجود تمام مشکل ها
همه خواهان رفع حصر شدند
این وسط بغض ناگهان ترکید
در گلوی نتانیاهوی مشنگ
پارچ آبش به سنگ خورد و شکست
باز هم خورد تیر او بر سنگ!
امین شفیعی
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
درباره این سایت